رابی بعد از ظهر روز پیش تنها در یکی از جلسات مرکز نوآمی شرکت کرده بود و سپس بدون اینکه منتظر آغاز جلسه بعدی بشود آنجا را ترک کرده بود. مگان این را یکساعت قبل از اینکه گاسکو برای دستگیر کردنم بیاید تلفنی به من اطلاع داده بود وقتی که از روزنامه خواندن فارغ شدیم از او پرسیدم: - امروز صبح حالت چطور است؟ - خوبم تو چطوری؟ - من هم خوبم، بگو ببینم به سراغ مواد مخدر که نرفتی؟ چانه اش کمی آویزان شد چشمانش را به طرفی دیگر چرخاند و پس از مکثی طولانی گفت: - نه، ابدأ - به من دروغ نگو رابی من جدا از اینکه وکیل می باشم دوستت نیز هستم و میخواهم به تو کمک کنم تا ترنس را دوباره ببینی اما اگر به من دروغ بگویی دیگر نمی توانم کمکت کنم حالا به چشمان من نگاه کن و بگو که مواد مصرف نکرده ای. او کمی به خود لرزید نگاهش را پایین انداخت و گفت: - من مصرف کرده ام. - متشکرم که حقیقت را به من گفتی، چرا دیروز بعد از ظهر جلسه مرکز نوآمی را ترک کردی؟ - من چنین کاری نکردم. - مسئول آنجا به من گفت که تو جلسه را ترک کردی؟ - تصور می کردم وقت جلسه دیگه به پایان رسیده است. اصلا دلم نمی خواست با او مشاجره کنم زیرا می دانستم نتیجه خوبی نخواهد داشت به او گفتم: - آیا مایلی که امروز هم به نو آمی بروی؟ - بله - خوب است، من تو را به آنجا می برم اما باید قول بدهی که در هر دو جلسه شرکت کنی؟ - قول می دهم. - باید اولین کسی باشی که در آنجا حاضر می شوی و آخرین فردی باشی که جلسه را ترک می کند، خوب؟ - خوب - و باید بدانی که در تمام مدت مسئول آنجا مراقب رفتارت خواهد بود.