نام کتاب: وکیل خیابانی
زیرا هدف مقاله تحقیر و توهین به من بود. که در این کار تا حد زیادی موفق شده بود. در بالای مقاله با تیتر درشت نوشته شده بود: "وكیل محلی به جرم سرقتی بزرگ دستگیر شد در کنار آن نیز عکس من دیده می شد." اقلام ربوده شده عبارتی بود که به پرونده مسروقه اطلاق شده بود . در مقاله ذکر شده بود که اقلام ربوده شده هنگام استعفای من از کار در موسسه ناپدید شده بود. خیلی مسخره به نظر می رسید که یک گروه از وکلای معروف شهر تنها بر سر مسئله ای جزئی این همه هیاهو به راه انداخته اند. مگر غیر از خود من و آشنایانم فرد دیگری به این موضوع اهمیت می داد؟ تمامی این جنجالها به زودی پایان می گرفت و همه چیز فراموش می شد. حوادث خیلی مهم تری در جهان در حال وقوع پیوستن بود. اما دریک و سویینی هم دستگیر کردن من و هم در پخش اخبار جنگجالی در باره وکیلی که سابقا همکارشون بود، کاملا موفق گشته بود. می توانستم به خوبی آرتور و رافتر را که در حال نقشه کشیدن برای من بودند ببینم. این روزها مسئول روابط عمومی شرکت خیلی سرش شلوغ بوده که توانسته یک مقاله چهار پاراگرافی در روزنامه بر علیه من چاپ کند. پاکستانیها شکلات میوه ای نداشتند بنابراین مجبور شدم یک جعبه بیسکویت بخرم و سپس به طرف دفتر کارم به راه افتادم. هنگامی که به آنجا رسیدم رامی ار دیدم که پشت در خوابیده بود. او سه بالا پوش کهنه به روی خویش انداخته بود و در زیر سرش نیز ساک خرید بزرگی را که تمام دارایی اش در آن بود قرار داده بود او با صدای سرفه من از خواب پرید، از او پرسیدم: - چرا اینجا خوابیده ای؟ او به جعبه بیسکویت نگاهی انداخت و گفت: - می بایست بالاخره جایی را برای خوابیدن پیدا می کردم. - تصور می کردم که تو در ماشینت می خوابیدی. - بیشتر اوقات همین کار را می کنم. معمولا وقتی که از یک بی خانمان در مورد محل خوابش سئوال می کنید چیز زیادی دستگیر تان نمی شود. رابی به شدت گرسنه بود بنابراین فورا در ساختمان را باز کردم و هر دو قدم به درون راهرو گذاشتیم من تمام چراغ ها را روشن کردم و سپس برای هر دویمان قهوه درست کردم. او نیز به سراغ میزش رفت و منتظر من شد کمی بعد هر دو مشغول خوردن قهوه و بیسکویت و خواندن اخبار روزنامه شدیم البته خبر دستگیری خودم بکنم.

صفحه 214 از 314