نام کتاب: وکیل خیابانی
- کلیر کجاست ؟
- در تماس است. سعی کردم با بیمارستان تماس بگیرم.
پولی می دانست از ازدواج ما مدت زیادی نگذشته بود او از من پرسید:
- حالت خوبه؟
فکر می کنم خوبم از دکتر ها تشکر کردم و از اتاق ورزش خارج شدم.
رودلف از راهرو مرا دید و در آغوش گرفت و تبریک گفت انگار من کاری کرده ام. گفت:
- هیچ کس انتظار ندارد تو فردا کار کنی.
آیا او فکر می کرد مرخصی چاره دردم بود؟
به او گفتم:
- فکر فردا را نکرده ام.
- تو باید استراحت کنی.
جوری حرف می زد انگار دکتر ها این فکر را نکرده بودند.
می خواستم با بری نوزو رفیق گروگانم صحبت کنم اما او رفته بود . کسی صدمه ندیده بود و فقط اثر طناب روی مچ ها مانده بود.
جراحت در کمترین حد ممکن بود و آدم های خوب خوشحال بودند و هیجان در دریک و سویینی به سرعت گسترده شد.
اکثر وکلا و کارمندان با حالتی عصبی در طبقه اول منتظر بودند و فاصله زیادی با آقا و مواد منفجره داشتند. پولی پالتوی مرا در دست داشت آن را گرفتم و بالای لباس ورزشی پوشیدم که ظاهر عجیب و غریب پیدا کرده بودم.
برای من اهمیتی نداشت.
پولی گفت:
- چند خبرنگار بیرون هستند.
- بله رسانه‌ها! چه داستانی! این فقط یک تیراندازی در محل کار نبود بلکه گروگان گیری گروهی وکلا توسط دیوانه ای خیابانی بود. ولی آنها داستانی به دست نیاوردند درست نیست؟ وکلا گریختند و آدم بد داستان گلوله خورد و مواد منفجره با زمین خوردن صاحبشان از کار افتادند، چه داستانی !؟ یک گلوله و یک بمب و یک نور سفید و از هم پاشیدن پنجره ها و دست و پای قطع شده که به خیابان می‌افتد و همه‌ی این ماجرا به طور زنده برای کانال نو سر تیتر خبر می شد.

صفحه 21 از 314