- تصور می کنم که وکیلت دارد در همین مورد تلاش خویش را می کند. او مرا به گروهبان کوفی تحویل داد و او نیز مرا به صورت به دیوار چسباند و با ضربه پاهایش ساق های پای مرا باز کرد و شروع به بازرسی بدنی کرد اما چیزی نیافت بنابراین مرا از زیر دستگاه فلزیاب رد کرد، اما دستگاه نیز وجود هیچگونه سلاح گرم یا سردی را نشان نداد. آنها مرا به طرف دری فلزی که با صدای زنگ باز شد هدایت کردند پشت در راهرویی طویل که در دو
طرف آن ردیفی از میله های فلزی دیده می شد قرار داشت دیگر دعا کردن برای آزادی هیچ فایده ای نداشت زیرا تا چند دقیقه دیگر مرا در پشت یکی از این درهای فلزی حبس می کردند. دستهای زندانیان به دور میله ها حلقه شده بود انگار که می خواستند آنها را از مقابل خویش برداشته و آزادی را یکبار دیگر تجربه کنند. آنها با نگاههای بی تفاوت و تمسخر آمیز خویش ما را بدرقه می کردند. من سرم را پایین انداختم زیرا قادر نبودم به آنها بنگرم. کوفی طوری داخل سلولها را نگاه می کرد انگار که دارد تعداد زندانی ها را می شمرد ما مقابل سومین سلول که در سمت راست مان قرار داشت توقف کردیم. هم سلولیهای من همه سیاه پوست و بسیار جوان تر از من بودند. ابتدا تصور کردم که آنها چهار نفری باشند. اما هنگامی که خوب به اطرافم نگریستم یک نفر دیگر را دیدم که بر روی تخت دومی که در بالای تخت اول قرار داشت دراز کشیده بود خیلی جالب بود که برای شش نفر زندانی تنها دو تختخواب تهیه شده بود. دور تا دور سلول مربع شکل ما میله های آهنی کشیده شده بود. بنابراین ما به خوبی می توانستیم زندانیهای را که در سلول های دیگر بودند ببینیم. یک توالت کثیف نیز قضای حاجت در گوشه سلول قرار داشت. هنگامی که کوفی در زندان را پشت سر من بست، مردی که بر روی تختخواب بالایی دراز کشیده بود برخاست و پاهایش را تا مقابل چهره مردی که بر روی تختخواب پایینی نشسته بود آویزان کرد در حالی که هر پنج نفر آنها به من زل زده بودند با چهره های کاملا آرام و خونسرد در گوشه ای بر روی زمین
نشستم.
خدا را شکر هیچ کدام آنها مسلح نبودند، برای اولین بار در عمرم نسبت به کسی که برای اولین بار دستگاه فلزیاب را اختراع کرده بود خود را مدیون احساس می کردم. هیچ کدام آنها چاقو و تفنگ همراه نداشتند و من نیز هیچ شیء قیمتی و پول نقدی با خود نداشتم به جز لباسهایم با آنها کیف پول و ساعت و تلفن همراه و هر چیز دیگری را که همراهم بود از من گرفته بودند. به نظرم می رسید که جلوی سلول خیلی امن تر از عقب آن باشد بی اعتنا به نگاههای خیره آنها بر روی