نام کتاب: وکیل خیابانی
آخر خبر دستگیری من به گوش دوستان و والدینم می رسید، آنها حتما شوکه شده و برایم متاسف می شدند از واکنش کلیر اصلا مطمئن نبودم زیرا او اکنون یک ژیگولی جلف را به عنوان همدم در کنار خودش داشت پس شاید اصلا ککش هم نمی گزید. چشمانم را بستم و سعی کردم کمی بر اعصابم مسلط بشوم اما بی فایده بود. هنگامی که گاسکو مرا مانند یک توله سگ گمشده به داخل اداره پلیس راهنمایی کرد دنیا در پیش چشمانم تیره و تار گشت. انگار که داشتم خواب می دیدم همه چیز مانند کابوسی خیالی و ترسناک بود. چشمانم را به زمین دوخته بودم و مرتبا به خودم می گفتم که به چشمان آنها نگاه نکن ابتدا هر شی قیمتی را که با خود داشتم به اضافه کیف پولم را از من تحویل گرفتند و من نیز در مقابل ورقه ای را امضا کردم سپس مرا به اتاقی برده و قد و وزنم را اندازه گرفتند و سپس در مقابل دوربین عکاسی نشانده و عکس صورتم را گرفتند. ابتدا تمام رخ، سپس نیمرخ می خواستند اثر انگشتانم را نیز بگیرند اما از آنجایی که سر افسر مسئول این کار خیلی شلوغ بود گاسکو دستهای مرا مثل یک بیمار روانی به صندلی که روی آن نشسته بود بست تا بتواند به انتهای راهرو رفته و یک لیوان قهوه داغ بنوشد. اطرافم پر از افسران پلیس و آدم هایی بود که دستبند های فلزی بر دستشان دیده می شد. یکی از آنها درست مثل من جوان سفید پوست و خوش قیافه با سر و وضعی آراسته بود. کاملا واضح بود که او مست می باشد و روی گونه چپش نیز آثار کوفتگی و کبودی دیده می شد. کدام آدم عاقلی بعد از ظهر روز جمعه آن هم قبل از ساعت پنج بعد از ظهر مست می کند؟ او مرتب داد می زد و کلمات زشت به کار می برد و پلیسها را تهدید می کرد اما هیچ کس به او توجه نمی کرد، کمی بعد نیز او را از آنجا بردند. هوا تاریک شده و بر اضطراب و تشویش من نیز افزوده شده بود به زودی تعطیلات آخر هفته آغاز می شد و مسلما زندانها نیز شلوغ تر می شد. کمی بعد اثر انگشتم را نیز گرفته و پرونده ام را تکمیل کردند. سپس مرا به طرف راهرویی که به زندان منتهی می شد بردند. اصلا لازم نبود با وکیلم تماس بگیرم زیرا مطمئن بودم که مورد کای دارد برای خلاص کردن من از آن جهنم تلاش می کند اما بالاخره طاقت نیاوردم و از گاسکو پرسیدم: - من نمی توانم با قید ضمانت آزاد شوم؟ می توانستم میله های زندان و نگهبانان مسلحی را که در برابر آن ایستاده بودند به خوبی ببینم. گاسکو گفت:

صفحه 207 از 314