یکی از افسران همراه او دستبندی را از کمربندش جدا کرد و آنها را بر دستان من زد، مورد کای گفت: - من وکیل او هستم، بنابراین باید حکم بازداشت شما را ببینم، سپس حکم را از گاسکو گرفت و به دقت مشغول بررسی آن شد به نظرم می رسید که دستبندها قدری برای مچهای من تنگ هستند. مورد کای گفت: - من مایلم موکلم را تا اداره پلیس همراهی کنم. گاسکو گفت: - بهتر است این کار را نکنید، چون به زحمتش نمی ارزد. - او را به کجا می برید؟ - به زندان سنتوال. موردکای به من گفت: - تا آنجا با تو خواهم آمد. سوفیا هنوز داشت با تلفن صحبت می کرد. و این خیلی بیشتر از همراهی موردکای به من قوت قلب می داد سه تن از موکلین ما با آن بی خانمانهای محترم داشتند مرا با تعجب می نگریستند که دست بسته همراه پلیس بودم. یکی از افسران بازوی مرا گرفت و مرا به طرف در خروجی راند. حتما مرا با خشونت به سمت ماشین معمولی و درب و داغانشان هل می دادند و به داخل آن پرتاب کرده و خوشحال بلافاصله در کنارم جای می گرفتند. بی خانمانها شاهد تمامی این صحنه ها خواهند بود و بلافاصله تمام شهر را پر خواهند کرد که، وکیلی توسط پلیس دستگیر شد. | گاسکو داخل ماشین کنار من نشست، من که به شدت شوکه شده بودم اصلا نمی توانستم افکارم را بر روی چیز خاصی متمرکز کنم. گاسکو که پوتینهای مخصوص گاوچرانها را پوشیده بود بر روی صندلی جا به جا شد و گفت: - عجب اتلاف وقتی! ما هزار و یک پرونده قتل و جنایت و خرید و فروش مواد مخدر در جای جای این شهر بزرگ داریم، آن وقت باید وقتمان را برای دستگیری تو تلف کنیم. ? داری از من بازجویی می کنی گاسکو؟
- نه
. خوب است.