- بله واقعا عالی می شد. من تمام امروز بعد از ظهر را داشتم با آنها صحبت می کردم اما آنها اصلا حاضر نبودند به حرفهای من گوش دهند. | موردکای گفت: . آنها حدود دویست وکیل در اختیار دارند، مورد کای هیچ آشنا و دوستی در اداره پلیس نداشت و در واقع همه پلیسها و دادستانها دشمن او محسوب می شدند. نقشه کارهای پس از دستگیری من به سرعت ریخته شد. سوفیا قرار بود ضامن معتبری بیابد. مورد کای نیز قرار بود قاضی با تجربه و انعطاف پذیری پیدا کرده و در مورد من با او صحبت کند. تنها موضوعی که هیچ کس به آن اشاره ای نکرد این بود که آن روز بعد اط ظهر جمعه بود و اصلا معلوم نبود که من بتوانم چند روز تعطیل را در زندان دوام بیاورم. آنها به اتاقهای خودشان رفتند و من همانجا بی حرکت پشت میزم نشستم. اصلا قادر نبودم به چیزی فکر کنم و یا کاری انجام بدهم فقط گوشهایم را تیز کرده بودم تا صدای در ورودی ساختمان را بشنوم که البته انتظارم زیاد به طول نیانجامید و تقریبا ساعت چهار بعد از ظهر بود که ستوان گاسکو با گروهی از افسران تحت فرمانش قدم به داخل ساختمان گذاشتند. اولین برخوردم با گاسکو شبی بود که او داشت آپارتمان کلیر را جستجو می کرد. در آن موقع من که هنوز یک وکیل اسم و رسم دار بودم با بر زبان راندن نام دوستان با نفوذم مرتبأ او را تهدید کرده و کنایه های نیش دار و طعنه آمیز در جواب سوالات او که در آن موقع یک افسر پلیس معمولی بود به کار می بردم. آن شب اصلا به ذهنم خطور نکرده بود که ممکن است در آینده باز هم با او برخورد کنم و اکنون او به اینجا آمده بود تا مرا به زندان بیاندازد، به همین راحتی او به سوفیا گفت: - من می خواهم آقای بروک را ببینم. من بلافاصله از اتاقم بیرون رفتم و لبخند زنان به او گفتم: - سلام، گاسکو، هنوز هم به دنبال آن پرونده می گردی؟ - نه، نه امروز. موردکای از اتاقش بیرون آمده بود. همه داشتند به یکدیگر نگاه می کردند. موردکای از او پرسید: - شما حکم بازداشت کسی را دارید؟ - بله، من حکم بازداشت آقای بروک را دارم. کمی به خود لرزیدم اما با خونسردی تمام به طرف گاسکو رفته و گفتم: - من آماده ام، برویم.