نام کتاب: وکیل خیابانی
جراحت در کمترین حد ممکن بود و آدم های خوب خوشحال بودند و هیجان در دریک و سویینی به سرعت گسترده شد.
اکثر وکلا و کارمندان با حالتی عصبی در طبقه اول منتظر بودند و فاصله زیادی با آقا و مواد منفجره داشتند . پولی پالتوی مرا در دست داشت آن را گرفتم و بالای لباس ورزشی پوشیدم که ظاهر عجیب و غریب پیدا کرده بودم. برای من اهمیتی نداشت.
پولی گفت‌:
- چند خبرنگار بیرون هستند.
- بله رسانه ها! چه داستانی! این فقط یک تیراندازی در محل کار نبود بلکه گروگان گیری گروهی وکلا توسط دیوانه ای خیابانی بود. ولی آنها داستانی به دست نیاوردند درست نیست؟ وکلا گریختند و آدم بد داستان گلوله خورد و مواد منفجره با زمین خوردن صاحبشان از کار افتادند، چه داستانی!؟ یک گلوله و یک بمب و یک نور سفید و از هم پاشیدن پنجره ها و دست و پای قطع شده که به خیابان می افتد و همه ی این ماجرا به طور زنده برای کانال نو سر تیتر خبر می شد.
پولی گفت:
- من با ماشین به خونه می برمت دنبال من بیا.
خوشحال بودم یک نفر به من گفت چه کار باید بکنم . افکارم کند شده بود و کار نمی‌کرد. صحنه پشت صحنه بدون هیچ معنی.
از در خدمات طبقه همکف بیرون رفتیم. هوا سرد بود و من تازگی آن را نفس کشیدم تا اینکه ریه هایم درد گرفت وقتی پولی رفت تا ماشین را بیاورد پشت یک ساختمان مخفی شدم و به سیرک جلوی رویم نگاه کردم.
من شش ساعت زیر تفنگ بودم و زندگیم به نخی بند بود و او اصلا لازم نبود به همراه بقیه اعضای خانواده به آنجا بیاید و انتظار بکشد.
دوش طولانی بود و داغ؛ سرم را سه بار با شامپوی زیاد شستم بعد مدت زیادی زیر دوش آب ایستادم. زمان توقف کرده بود، هیچ چیز مهم نبود. من زنده بودم و نفس می کشیدم و داغ می شدم لباس های ورزشی تمیز کس دیگر که بزرگ بود پوشیدم و به کنار میز رفتم تا دوباره فشار خونم را آزمایش کنند.
منشی ام پولی آمد و مدتی مرا دلداری داد که به شدت نیازمند آن بودم و او در چشمانش اشک داشت. از او پرسیدم :

صفحه 20 از 314