نام کتاب: وکیل خیابانی
آن نوشته شده بود. من تمام مقاله را می خواندم و او نیز به دقت گوش می داد او که قبلا در مورد این فاجعه چیزهایی شنیده بود از شنیدن جزئیات آن به شدت تعجب کرد. او از من پرسید: - من هم می بایست مثل آنها مرده باشم این طور نیست؟ - نه نه، تا وقتی که موتور ماشینت و بخاری داخل آن هنوز کار می کند. - ای کاش ماشینم واقعا یک بخاری داشت. - اگر مثل بقیه بی خانمانها مجبور بودی که در سوز و سرما شب را به صبح برسانی آن وقت در اثر یخ زدن حتما می مردی رابی دهانش را با دستمالی که در دست داشت تمیز کرد و شروع به نوشیدن لیوان قهوه اش کرد. شبی که انتاریو و خانواده اش می مردند درجه حرارت هوا یازده درجه بود پس رابی چطور توانسته بود زنده بماند، از او پرسیدم: - وقتی که هوا خیلی سرد می شود، تو کجا می روی؟ - جایی نمی روم. - در ماشینت می مانی؟ - بله. - چه طوری خودت را گرم می کنی؟ - خودم را لای چندین پتو گرم نگه می دارم. - هیچ وقت سعی نکردی سرپناهی برای خودت بیابی و شبهای سرد را در آنجا بگذرانی؟ - نه ? اگر یافتن یک سرپناه موجب شود که دوباره ترنس را ببینی آیا حاضری به آنجا بروی؟ او رویش را به طرف من برگرداند و نگاه غریبی به من انداخت و گفت: - چه گفتی؟ - تو می خواهی ترنس را دوباره ببینی درست است؟ - بله، همین طور است. - بنابراین باید خودت را تمیز کنی و سر و وضعت را مرتب کنی، خوب؟ - خوب - برای تمیز و مرتب شدن مدتی به یکی از مراکز بازپروی بروی. آیا حاضری اینکار را بکنی؟ - شاید احتمالا. من توانسته بودم پیشرفت کوچکی بکنم، اما هنوز هم کامل موفق نشده بودم

صفحه 199 از 314