نام کتاب: وکیل خیابانی
و دلشان می خواست به نزدم بیایند آنها در مورد من و برادرم وارنر نیز صحبت کرده بودند بنابراین احتمالا او هم قصد داشت برای دیدنم به اینجا بیاید. آنها می خواستند قدری نصیحتم کنند تا نحوه زندگیم را تغییر بدهم. تقریبا ساعت یازده بود که تلویزیون را روشن کردم یکی از شبکه ها داشت گزارش تظاهرات گروه کثیری از مردم را که به خاطر مرگ لونتا و فرزندانش برپا شده بود همراه با تصاویری از اجساد قربانیان این حادثه نشان می داد. | مردم در برابر ساختمان دادگستری تجمع کرده بودند و موردکای داشت برایشان صحبت می کرد تعداد آنها بالغ بر پنج هزار نفر می شد و این خیلی بیشتر از چیزی بود که من تخمین زده بودم شهردار حاضر نشده بود در این مورد اظهار نظر کند. تلویزیون را خاموش کردم و به سراغ تلفن رفتم و شماره منزل کلیر را گرفتم. چهار روز بود که ما با هم صحبت نکرده بودیم و من فکر می کردم که باید از خودم کمی ادب و نزاکت نشان داده و دیواری که بینمان ایجاد شده بود را بشکنم. ما هنوز از لحاظ قانونی زن و شوهر محسوب می شدیم بنابر این اصلا ایرادی نداشت که هفته ای یک شب شام را با هم صرف کنیم. بعد از زن سوم صدای مرد غریبه از آنسوی خط شنیده شد که گفت: - الو. آنقدر شوکه شده بودم که اصلا نتوانستم چیزی بگویم ساعت یازده و نیم شب بود و حضور مردی غریبه در آپارتمان او دور از انتظار به نظر می رسید. هنوز یک هفته از متارکه ما نگذشته بو و او چقدر زود تصمیم گرفته بود برای خودش همدمی بیابد. می خواستم گوشی را بگذارم اما بلافاصله به خودم آمدم و گفتم: - می خواستم با کلیر صحبت کنم؛ لطفا. او با لحن خشن پرسید: - شما؟ - مایکل شوهرش او گفت: - کلیر دارد دوش می گیرد. - به او بگویید که من تلفن کردم، این را گفتم و بلافاصله گوشی را گذاشتم. مدتها در آپارتمان به راه رفتن و فکر کردن مشغول شدم تا اینکه حدود ساعت دوازده تصمیم گرفتم از خانه بیرون بروم و بنابراین لباس پوشیدم و از خانه بیرون رفتم و در سرما و تاریکی مشغول قدم زدن در

صفحه 197 از 314