افرادی از زمین برداشته شده و جمعیت را از ساختمان به یک جهت هدایت کردند. پشت سر تابوتها رهبران قرار داشتند که در میان آنها مورد كای هم بود، بقیه دنبال آنها می رفتند. یک کسی پلاکارد لونتا را به دست من داد و من آن را به اندازه دیگران بالا نگه داشتم. مردم طبقه ممتاز هیچ گاه راه پیمایی و اعتراض نمی کنند، دنیای آنها امن و پاکیزه است و قانون حاکم بر آنها سعی دارد که آنها را همیشه شاد و خوشحال نگه دارد. تا آن زمان هیچگاه در یک راهپیمایی به خیابان نیامده بودم. به اندازه یک یا دو ساختمان با جمعیت حرکت کردم و به من احساس غریب دست داد، حرکت کردن با توده مردم و حمل پلاکاردهایی که چهره یک مادر بیست و دو ساله سیاهپوستی را نشان می داد که چهار فرزند نامشروع به دنیا آورده بود. اما اکنون من، همان شخص هفته های پیش دیگر نیستم، دیگر هم نمی توانم به وضعیت سابقم برگردم حتی اگر هم بخواهم. گذشته من فقط مختص پول، دارایی، موقعیت، عنوان و غیره بود، چیزهایی که اکنون مرا آزار می دهند.| و بنابراین خودم را آرام کردم و از راهپیمایی کمال استفاده را بردم، با بی خانمانها آواز می خواندم و سعی می کردم تا پلاکاردهام را در بهترین وضعیت نگه دارم . اولین تجربه ام را در یک اعتراض همگانی امتحان می کردم و مطمئنا آخرین بار هم نخواهد بود. به تدریج به طرف کاپیتول هیل نزدیک می شدیم. راهپیمایی بسیار خوب طرح ریزی شده بود و به دلیل استقبال و حضور بسیار زیاد افراد در آن توجه بسیار از مردم را در طول راه به خود جلب می کرد. تابوتها روی پله های کاپیتول گذاشته شدند. دور تابوتها جمع شدیم و به سخنان آتشین برخی از تندروهای حقوق مدنی و دو تن از اعضای کنگره گوش دادیم. صحبتها کم کم خسته کننده می شد. و من به اندازه کافی شنیده بودم، برادران بی خانمان من کار چندانی نمی توانستند انجام دهند. از روز دو شنبه ای که کارم را در دفتر شروع کردم تعداد سی و یک پرونده در مورد بی خانمانها نوشتم. سی و یک نفری که واقعا نیازمند بودند، و منتظر هستند تا به آنها بن غذا بدهم، در اسکان آنها، به آنها کمک کنم، پرونده های طلاق آنها را بررسی کنم، از اتهامات جنایی آنها دفاع کنم، دستمزدهای آنها را باز پس بگیرم، از اخراج آنها جلوگیری کنم، به اعتیاد آنها کمک کنم، و در نهایت به دنبال عدالت باشم و به عنوان یک وکیل مجبور بودم با موکلین خودم رو به رو بشوم، در خیابانها واقعیات شکل دیگری دارند. از یک دست فروش سیگار ارزانی خریدم و به راهم در خیابان مال ادامه دادم. فصل بیست و پنج