انجمن هم قول داده بود تا هزار تن از سربازان پیاده نظام خود را در یک گروه وارد آنجا سازد، گروهی سازمان نیافته اما طولانی و کارآمد. صدای آنها را شنیدم اما آمدن آنها را ندیدم، وقتی به محل مورد نظر خود رسیدند فیلمبرداران آنها را احاطه کردند آرام دور هم نزدیک پله های ساختمان بخش جمع شدند و شروع به گرداندن پلاکاردهای خود کردند اکثر پلاکاردها دست ساز خودشان بود و یا دست به رنگ های مختلف نوشته شده بودند «کشتن را متوفق کنید. پناهگاه ها را نجات دهید، خانه حق من است، شغل، شغل، شغل...» اتوبوس های کلیسا نزدیک سنگر های پلیس ایستاد و صدها نفر را که اکثرا در خیابانها دیده نشده بودند را پیاده کرد. اکثرا زن بودند و لباسهای فاخری به تن کرده بودند. کسی را در آن جمعیت نمی شناختم جز مورد کای، آبراهام ، سوفیا که در درون جمعیت بودند و من آنها را نمی دیدم، این بزرگترین راهپیمایی بی خانمانها در ده سال گذشته بود. یک عکس از لونتا برتون را بزرگ کرده بودند و به تعداد زیاد بر روی پلاکاردها گذاشته بودند، عکس به رنگ سیاه تزیین شده بود و زیر صورت او كلمات منزجر کننده ای نوشته شده بود: . چه کسی لونتا را کشت؟ به سرعت این پلاکاردها، سمبل نمونه جمعیت شناخته شد حتی در میان افرادی که از انجمن آمده بودند و پلاکارد مخصوص خود را حمل می کردند تصویر لونتا بالای سر مردم به اهتزاز در می آمد، صدای سوت دلتنگ کننده ای از فاصله دور به گوش رسید و نزدیک و نزدیک تر می شد. ماشین تشییع جنازه با اسکورت پلیس اجازه گرفت تا از میان سنگرها و موانع عبور کند و درست در جلوی ساختمان بخش و در میان جمعیت ایستاد درهای عقب آن ماشین باز شد یک تابوت ساختگی به رنگ سایه توسط افراد جنازه برداشته شد، شش مرد بی خانمان تابوت را بر روی شانه های خود گذاشتند و آماده اجرای مراسم تشییع جنازه شدند، چهار تابوت دیگر به یک رنگ یعنی سیاه اما کوچکتر نیز توسط افراد دیگر از داخل ماشین برداشته شد. مردم به آهستگی همچنان به طرف جلو پیش می رفتند، و در این هنگام همزمان سرود دسته جمعه سرایندگان آغاز آهنگی غم انگیز شد که اشک را بر چشمان من جاری کرد. این یک مراسم مرگ بود. یکی از این تابوت های کوچک آنتاریو را به تصویر می کشید. سپس جمعیت به هم فشرده شدند. دستها برای گرفتن تابوت بالا رفتند به طوری که جمعیت به آرامی پهلو به پهلو تکان می خوردند.