از محل کار من آغاز کردیم . تمامی شش پلیس من و مورد کای داخل اطاق کوچکی بودیم و سخت مواظب بودیم که درگیری فیزیکی صورت نگیرد. هر پرونده ای را که از کابینت بر می داشتم نشان گاسکو می دادم و دوباره در جای اولیه آن می گذاشتم، من فقط از روز دوشنبه بود که در آنجا مشغول کار شدم بنابراین پرونده زیادی نداشتم. موردکای به طرف میز سوفیا رفت و از تلفن روی میز او استفاده کرد. گاسکو اعلام کرد تا اتاقم به طور رسمی تفتیش شود. صدای مورد کاری را شنیدم در تلفن می گوید: - بله قاضی متشکرم، او الان اینجاست. با خنده ای تلفن را نشان گاسکو داد و گفت: - ایشان قاضی گانسر هستند کسی که حکم جستجو را صادر کرده اند. مایلند با تو صحبت کنند. گاسکو تلفن را طوری گرفت که گویی گوشی تلفن در دست یک فرد جذامی بوده است، گفت: - من گاسکو هستم. در حالی که گوشی تلفن را چند سانتیمتری از سر خود دور گرفته بود موردکای رو به پلیسهای دیگر کرد و گفت: - آقایان با گشتن این اطاق کار جستجو تمام می شود. حق رفتن به اطاق های خصوصی دیگر را ندارید. این دستور قاضی است.
گاسکو من من کرد و گفت: - بله، قربان. و گوشی را گذاشت. تمام حرکات آنها را به مدت یک ساعت زیر نظر گرفتیم از میزی به میز دیگر بعد از مدتی متوجه شدند که جستجوی آنها بی فایده و بیهوده بوده است. هر میز پر از پرونده بود. کتابها و مجلات حقوقی از یکسال اخیر روی میز انباشته بودند. روی برخی از آنها گرد و غبار نشسته بود برخی دارای تار عنکبوت هر پرونده ای شماره خورده بود با اسم پرونده یا تایپ شده و یا با دست خط . دو نفر از پلیس ها مشغول نوشتن اسم پرونده ها بودند که گاسکو آنها را صدا زد .این کار خسته کننده و بی فایده است. آنها میز سوفیا را برای آخر گذاشته بودند. او پرونده ها را بر می داشت و نامهای روی آنها را می خواند، و نامهای اول را مانند جونز، اسمیت، ویلیامز، را می خواند. پلیسها فاصله خود را حفظ کرده بودند. سوفیا