یکی از موکلین نوبت بعدی از روی ترس و وحشت در را باز کرد و نگاهی به درون دفتر انداخت و بعد نگاهش به سه نفر پلیس یونیفورم پوشیده رسیدند فرار کرد. از رابی خواستم که آنجا را ترک کند، بعد به درون دفتر مورد کای رفتم و درب را بستم با صدای آهسته از من پرسید: - پرونده کجاست؟ - اینجا نیست، قسم می خورم، این فقط یک دردسر است.| به نظر حکم بازرسی و جستجو معتبر و درست می آید. یک سرقتی صورت گرفته است به نظر معقول می آید که پرونده با وکیل مدافع که آن را دزدیده همراه خواهد بود. سعی کردم خیلی واضح و روشن و در ضمن از لحاظ حقوقی توضیح بدهم تا راهی پیدا کنیم و آنها را از خیال خودشان منصرف کنیم اما نمی توانستیم، چرا که از این پلیس به کلینیک آمده بود بسیار دستپاچه و پریشان بودم. او پرسید: - آیا کپی از پرونده داری؟ - بله . - آیا در مورد برگرداندن اصل مدارک و پرونده فکر کرده ای؟ - نه، چون این خود نوعی قبول گناه و تقصیر است به علاوه اگر پرونده را برگردانم آنها متوجه خواهند شد که من از آنها کپی گرفته ام. دستی به ریش خود کشید و با من موافقت کرد. از اطاق بیرون آمدیم و لیلی هم نزدیک میز سوفیا ایستاده بود کوهی از پرونده ها به یکباره روی زمین ریخت . سوفیا بر سر گاسکو فریاد کشید و گاسکو بر سر سوفیا. به تدریج اوضاع نابسامان از حالت لفظی به حالت درگیری بدنی و فیزیکی نزدیک می شد. در را قفل کردم تا موکلین نتواند شاهد ماجرا باشند. مورد کای گفت: - یک راه دیگری هم هست. | پرونده اینجا نیست خوب ما این قول را می دهیم شما می توانید به تمام پرونده هایی که می خواهید نگاهی بیاندازید اما نمی توانید آن را باز کنید و بخوانید. این امر نقض حریم اسرار موکلین است ، قبول . پلیسها به گاسکو نگاه کردند و گویی موافق بودند.