- آن اینجا نیست. موردکای ضمن اینکه به حکم جستجو و بازرسی نگاه می کرد گفت: - چه پرونده ای؟ | گفتم: - پرونده اخراج . گاسکو به من گفت: - درخواست خودت را ندیده ای؟ دو نفر از افراد یونیفرم پوشیده را به نام لیلی و بلور را شناختم. گاسکو گفت: - حرف برای گفتن زیاد است. سوفیا با صدای بلند سر بلور که می خواست به میزش نزدیک بشود فریاد کشید و گفت: - از اینجا برو بیرون گاسکو آمد و گفت: - گوش کن خانوم، ما دو راه بیشتر نداریم یا اینجا روی صندلی می نشینی و خفه می شی و حرف نمی زنی و یا اینکه دستبند به دست هایت می زنم و تو را با خودم می برم. موردکای به سوفیا گفت : - آرام باش ، فقط آرام بگیر. گاسکو از من پرسید: - طبقه بالا چی است؟ موردکای جواب داد: - انباری. - انبار شما؟
- بله. گفتم:
- آن اینجا نیست، شما دارید وقتتان را تلف می کنید. - پس ما مجبوریم که وقتمان را تلف کنیم. این طور نیست؟