نام کتاب: وکیل خیابانی
بودند از کی باید کمک بگیرد، و یا در غیر این صورت از آمدن به این خانه محروم می شود. رابی اظهار می دارد که فرزندم را بر می دارم از اینجا می روم. ترنس گفت که او جایی نمی رود. شب بعد یک مددکار اجتماعی از شهرداری با چند ورق کاغذ منتظر او بود باید به دادگاه می رفت. ترنس هم به یک مراقب احتیاج داشت. خانواده رولند والدین جدید او می شدند. ترنس مدت سه سال بود که با آنها زندگی می کرده است. ملاقات و دیدار تا زمانی که او به مرکز توانبخشی برود، و مدت دو ماه را صرف اصلاح خود کند پایان می پذیرفت. سه هفته گذشته بود. او گفت: - می خواهم فرزندم را ببینم ، دلم برای او بدجوری تنگ شده است. از او پرسیدم: - در آن زمان در مرکز توانبخشی و بازپروری بودی؟ با علامت سر جواب داد نه و چشمانش را بست. پرسیدم: - چرا نه ؟ - نمی توانستم تحمل کنم. می توانستم تحمل کنم که ترنس در اطاق گرمش خوب تغذیه می شود خوب می پوشد در امنیت خاطر، تمیز و مرتب ، باهوش ، در حال انجام دادن تکالیفش و تحت نظارت شدید آقا و خانم رولند که به اندازه رابی مادرش او را دوست می داشتند. می توانستم او را ببینم که در سر میز خانوادگی در حالی که صبحانه می خورد لیست کلمات و لغات را حفظ می کند. ترنس پسری طبیعی و عادی و باوقار بود و بی شباهت به موکل بیچاره من که گویی در جهنم زندگی می کند. او از من می خواست تا ترتیبی بدهم دوباره آنها دور هم جمع بشوند. بدون اینکه تاریخ دقیق و مدت دقیقی را به او بگویم گفتم: - این زمان لازم دارم و طول می کشد. در شهری که پانصد خانوار منتظر یک جای کوچک در یک پناهگاه هستند دیگر جایی برای معتادین باقی نمی ماند. به او گفتم: - تا وقتی مصرف مواد را ترک نکنی نمی توانی پسرت را ببینی ، چشمانش پر از اشک شد و هیچ نگفت.

صفحه 176 از 314