نام کتاب: وکیل خیابانی
بتواند با آنها زندگی کند ماهی پنجاه دلار به آنها خواهد داد. در آن خانه اطاق خواب کوچکی در پشت حیاط خلوت وجود داشت که برای ترنس عالی بود. در ابتدا خانواده رولند تردید داشتند، اما بعد موافقت کردند، آنها مردمان خوبی بودند. رابی اجازه داشت هر شب، شبی یک ساعت پسرش را ببیند کم کم او پیشرفت کرد و سر و وضعش تمیز و مرتب شد و رابی از خودش راضی بود. او مجددا به زندگیش سر و شکلی بخشید و همه به خاطر پسرش، ترتیب دادن برنامه های غذایی شبیه به برنامه غذایی خانواده رولند، و در مواقع ضروری و اضطراری پناهگاه، کوچه ها ، پارک ها و ماشین های متروکه مختلف، هرماه پول را می آورد و هیچ گاه دیدار هر شب خود را با فرزندش لز دست نمی داد. تا اینکه دوباره او دستگیر شد.دفعه اول به جرم فاحشگی و دفعه دوم به جرم خوابیدن روی نیمکت پارکی در میدان فراگوت شاید دفعه سومی هم وجود داشته ، اما او به خاطر نمی آورد. یک بار هم او را بیهوش پیدا کردند و او را به واشینگتن دی . سی بردند. او شب را در یک مخزن خالی و خشک گذرانده بود بعد از این ماجرا مجبور شد سه روز پیاده برای دیدار فرزندش راهپیمایی کند. یک شب او و فرزندش شب را کنار هم سپری می کنند. پسرش به شکم مادرش نگاه می کند و می پرسد که آیا دوباره حامله ای او می گوید که فکر کنم حامله باشم . پسرش می پرسد که پدر کیست؟ او در جواب نظری ندارد و نمی داند. بعد پسرش فحش و داد و فریاد بر سر او می زند و به این دلیل خانواده رولند او را از آنجا بیرون کرد. پس از آن بود، ترنس کمترین توجهی به او نداشت. و این بسیار اندوه و ملال آور بود. در ماشین خوابیدن، برای چند سکه گدایی کردن، برای دیدن او لحظه شماری کردن و در نهایت مورد بی مهری و غفلت قرار گرفتن توسط پسرش . رابی در این لحظه وقتی به این قسمت از داستانش زندگیش رسید شروع به گریه کرد. سومین زایمان او نیز همراه با مواد مخدر بود و سومین فرزندش نیز فرزند یک معتاد بود، مجددا توسط مقامات شهری برده شد چون برای زایمان و مراقبت های بعدی در بیمارستان بستری بود مدت چهار روز ترنس را ندیده بود وقتی از آنجا بیرون آمد به تنهایی زندگی و هدفی که می شناخت برگشت. ترنس دانش آموز اول بود و در ریاضیات و زبان اسپانیایی عالی بود. نوازنده ترومبون و بازیگر تائتر در مدرسه بود. او در رویای آکادمی دریایی بود، آقای رولند قبلا در ارتش خدمت کرده بود. یک شب رابی در یک وضعیت بدی به سراغ فرزندش رفت وقتی خانم رولند او را در آشپزخانه دید جنگ و نزاعی در گرفت . کلمات بد و زشتی رد و بدل شد . و آخرین اتمام حجتها گفته شد. سه نفر به یک نفر

صفحه 175 از 314