نام کتاب: وکیل خیابانی
- متاسفم. و بعد یک گاز دیگر از ساندویچ خود زد و به بازی نگاه کرد. کیف پولم را از جیبم در آوردم، از او پرسیدم: - چند تا اطاق خواب؟ به مانیتور نگاه کرد و گفت: - دو. هکتور چهار فرزند داشت مطمئن بودم جای جدید او وسیع و بزرگ است. - ماهی چه قدر؟ - هفتصد و پنجاه دلار . یک اسکناس صد دلاری طوری به او نشان دادم که ببیند. گفتم: . این یک معامله است، کلید را به من بده یک نگاهی به آنجا می اندازم و ظرف ده دقیقه بر می گردم هیچ کس از این موضوع با خبر نمی شود. او مجددا گفت: - ما اینجا یک لیست انتظار داریم. و بعد ساندویچ خود را داخل ظرف غذا انداخت . همان طور که به کامپیوتر اشاره می کردم از او پرسیدم: . آیا هنوز داخل کامپیوتر هست؟ در حالی که دهانش را پاک می کرد گفت: - بله. - پس می شود کاری انجام داد. کلید را از داخل کشو پیدا کرد و اسکناس را از دستم قاپید او گفت : - ده دقیقه . آپارتمان او نزدیک بود . طبقه همکف ، یک ساختمان سه طبقه . کلید چرخید. قبل از اینکه وارد آپارتمان بشوم بوی رنگ تازه به مشامم می خورد. در حقیقت هنوز رنگ کاری ادامه داشت، در اطاق نشیمن یک نردبان چوب رختی و سطل هایی وجود داشت.

صفحه 171 از 314