نام کتاب: وکیل خیابانی
زد و بلافاصله به زندان افتاد سلول زندان فوق العاده شلوغ بود او تنها سفید پوست زندان بود تنها فردی بود که لباس زیبا و ساعت گران قیمت داشت بر حسب تصادف و اشتباه پای یکی از هم سلولیهای خود را لگد کرد و به این دلیل تا حد مرگ کتک خورد. سه ماه در بیمارستان برای ترمیم صورتش بستری شد سپس به ویلمینگتن رفت ، جایی که خانواده اش بتوانند از او مراقبت کنند. مغز او کمی آسیب دیده بود و دیگر برای کار در در یک شرکت بزرگتر توانایی لازم را نداشت . اولین دفتر کار بسته بود ، با خستگی به دنبال دفتر دیگر رفتم. آن کتابچه راهنما شماره آپارتمان را ننوشته بود . مجموعه آپارتمان های امنی بود. در آن جا دوچرخه و اسباب بازی های پلاستیکی زیاد وجود داشت. از درون پنجره ها می توانستم خانواده ها را که مشغول خوردن و یا تماشای تلویزیون بودند ببینم. پنجره ها به وسیله میله های آهنی محافظت نشده بود. یکی از مامورین محافظ ساختمان مرا نگه داشت. مطمئن شد که هیچ تهدیدی متوجه او نیست. از او پرسیدم:| - چند واحد مسکونی در این محل وجود دارد؟ جواب داد:| - خیلی . چرا او باید تعداد واحد ها را بداند؟ مدیر شب جوان دانش آموزی بود که پیش روی خود کتاب فیزیک را باز کرده و مشغول خوردن ساندویچ بود، اما او سرگرم تماشای بازی از طریق تلویزیون کوچک خود بود. از او در مورد هکتور پالما پرسیدم و او به کامپیوتر جلوی خود مراجعه کرد و گفت شماره او (134-G) است. او با دهان پر از غذا گفت: - اما آنها از اینجا رفته اند. گفتم: - بله می دانم. با هکتور کار می کنم، جمعه آخر روزش بود، دنبال آپارتمان در اینجا می گردم و اگر بتوانم اینجا آپارتمانی پیدا کنم . قبل از اینکه حرفم را تمام کنم سرش را تکان داد و گفت: - نه فقط شنبه ها، اینجا ما نهصد واحد داریم و نیز یک لیست انتظار . - من روز شنبه می آیم. او گفت:

صفحه 170 از 314