نام کتاب: وکیل خیابانی
وقتی کارش تمام شد میستر گفت میز کنفرانس را پیش پنجره ببریم. میز بیست فوت طول داشت و مانند اکثر اثاثیه شرکت از چوب گردو بود. و من که در یک طرف و آم استید در طرف دیگر بود که توانستیم به زور شش فوت جا به جا کنیم که میستر دستور ایست داد.
مرا وادار کرد که مالامود و میستر را به هم ببندم و آم ستید را رها بگذارم نمی دانم چرا این کار را کرد.
بعد هشت نفر گروگان در بند را وادار کرد پشت به دیوار روی میز بنشینند. هیچ کس جرات نداشت دلیل آن را بپرسد ولی من متوجه شدم او می‌خواست سپری در برابر تک تیر اندازان بسازد و بعد فهمیدم پلیس تیراندازی روی ساختمان همجوار داشت و شاید میستر آن‌ها را دیده بود.
پس از ایستادن به مدت 5 ساعت رافتر و بقیه راحت شدند که که توانستند بنشینند . آم استید و ما روی صندلی نشستیم و منتظر شدیم.
زندگی در خیابان حتما به آدم صبر می آموزد.
او ظاهرا به نشستن در تنهایی برای مدت طولانی قناعت می‌کرد و راضی بود، و چشمانش پشت عینکش مخفی شده بودند و سرش کاملا بی حرکت بود.
او بدون لحن خاصی زیر لب گفت:
- مذاکره کنندگان چه کسانی هستند؟
چند دقیقه صبر کرد و دوباره سوال کرد ما به همدیگر گیج نگاه می کردیم و نمی دانستیم او چه می گوید. او ظاهرا به نقطه‌ای روی میز نگاه می کرد که از پای راست کول برن زیاد دور نبود.
- شما نه تنها بی خانمانان را نادیده می گیرید بلکه کمک می کنید آنها را به خیابان بریزند.
ما همگی با سر حرف او را تصدیق کردیم اگر قرار بود شفاها ما را آزار دهد حرفی نداشتیم.
غذای حاضری ما از راه رسید . درست چند دقیقه قبل از ساعت هفت صدای در شنیده شد. میستر به من گفت تماس بگیرم و به پلیس هشدار دهم اگر کسی را بیرون ببیند یکی از ما را می کشد. من این مسئله را با دقت برای رودلف توضیح دادم و تاکید کردم کسی در فکر نجات ما نباشد. ما در حال مذاکره هستیم رودلف گفت که متوجه مطلب است. آم ستید به سوی در رفت و قفل آن را باز کرد به میستر برای دریافت دستور نگاه کرد.
میستر گفت:
- در را خیلی آرام باز کن من چند قدم عقبتر میستر ایستاده بودم که در باز شد. غذا روی میز کوچکی که برای جا به جا کردن کاغذ های زیادی که ما هر روز سفارش می دادیم استفاده می شد . می توانستم چهار ظرف پلاستیکی

صفحه 17 از 314