- باشد خیلی خب ، تو چه پیشنهاد می کنی؟ - من شرکت را با این پرونده به دردسر نمی اندازم. بری سرش را تکان داد، قهوه اش را خورد و گفت: من در مقامی نیستم که معامله کنم. فقط یک رابطه رده پایین هستم. - بعد به آرتور بگو که من فقط با تو حرف می زنم. - خیلی رویایی فکر می کنی مایکل، فکر می کنی که شرکت می خواهد با تو صحبت کند؟ رک بگویم، آنها چنین قصدی ندارند، آنها از دزدی تو و امتناع تو از برگرداندن پرونده خیلی عصبانی هستند. تو نمی توانی آنها را سرزنش بکنی. - توجه آنها را به این مسئله جلب کن،بری. این پرونده می تواند صفحه اول روزنامه ها چاپ شود عناوین درشتی با سرو صداهای روزنامه نگاران که دنبال این قضیه را رها نمی کنند. اگر من دستگیر بشوم مستقیما به روزنامه پست میروم. - تو عقلت را از دست داده ای . - شاید این طور باشد. چانس نام حقوقی دیگری دارد به نام هکتور پالما آیا تا به حال اسم او را شنیدی؟ - نه. - مثل اینکه تو دور نیستی - من هم ادعا نکرده بودم. - پالما در مورد این پرونده خیلی چیزها می داند. جایی که هفته پیش کار می کرد دیگر حتی دیروز هم
کار نمی کند . الان من نمی دانم که او کجاست اما خیلی جالب بود که می دانستم از آرتور بپرس. - مایکل فقط یک پرونده را برگردان . من نمی دانم که تو با پرونده چه کار می خواهی بکنی، اما در دادگاه نمی توانی از آن استفاده بکنی. قهوه ام را خوردم و از روی چهار پایه بلند شدم. - یک هفته آتش بس. این را گفتم و آماده رفتن شدم. - به آرتور بگو که تو را توی بازی بیاورد. او با ترشرویی گفت: - آرتور از تو دستور نمی گیرد.