- آن پرونده ماست، تو آن را داری ما آن را می خواهیم، خیلی ساده است. - تو آن را پیدا نخواهی کرد، باشد. پس گشتن و جستجویت را تمام کن. - الان کجا زندگی می کنی ؟ خنده معنی داری کردم و زیر لب زمزمه ای کردم، گفتم : - بعد از حکم دستگیری حکم گشتن و جستجو می آید، آیا الان این مسئله اتفاق می افتد؟ - من مجاز نیستم که چیزی بگویم. - متشکرم رفیق. - نگاه کن مایکل، بگذار فرض کنیم که تو در اشتباهی ، چیزهایی را برده ای را که مال تو نبودند. این دزدی است خیلی آشکار و ساده با این عمل تو دشمن شرکت شده ای، من یعنی دوست تو، هنوز برای شرکت کار می کنم. نمی توانی توقع داشته باشی که به تو کمک کنم در حالی که اعمال تو به شرکت آسیب می رساند. تو این مشکلات و مسائل را به وجود آوردی نه من. - برادن چانس چیزی نخواهد گفت، او فرد احمق و نادانی است که بارها مرتکب اعمال کارهای خلاف شده است و در حال حاضر سعی دارد که خودش را مخفی کند. او می خواهد که تو به این فکر بیافتی که دزدیدن پرونده کار ساده ای است . و اگر به دنبال من بیایی در امان خواهی بود، اما پرونده می تواند به آبروی شرکت لطمه بزند. - خب پس نظر تو چیست؟ | - تمامش کن، هیچ کار احمقانه ای انجام نده. - والا دستگیر می شوم؟ - بله ، هیچ شوخی ای هم در کار نیست. - تو نباید دزدی می کردی. - من قصد دزدی را نداشتم، فهمیدی؟ من فقط پرونده را قرض گرفتم می خواستم از آن کپی بگیرم و آن را برگردانم اما نتوانستم. - بنابراین در نهایت قبول کردی که آن را نگه داری. - بله اما در هر حال آن را هم می توانم انکار کنم. - تو می خواهی بازی کنی مایکل اما این بازی نیست. تو می خواهی که به خودت آسیب برسانی. . اما اگه شما به این مسئله خاتمه بدهید این اتفاق نمی افتد بیایید برای یک هفته آتش بس برقرار کنیم، نه حکم جستجو نه حکم دستگیری.