او ادامه داد و گفت : - خیلی فرق کرده است او یک داستان عجیب و غریب تعریف کرد اینطور نیست ؟ نمی توانستم حرف بزنم . آنجا ایستادم موردکای را نگاه می کردم و او قدم می زد در حالی که دستهایش را داخل کتش کرده بود و شانه هایش از شدت خنده می لرزید. فصل بیست و یکم
وقتی بتوانم که برای موردکای توضیح بدهم که نیاز دارم عصر را به مرخصی بروم او با تندی به من می گوید که توقف من مثل استراحت است. اینکه هیچ کس مواظب ساعتهایم نیست و اینکه اگر واقعا به مرخصی نیاز داشته باشم آن را بگیرم و از دست ندهم . من با سرعت دفتر را ترک کردم و جز سوفیا کسی مرا ندید. یک ساعت را با تنظیم کننده دعاوى قضایی گذراندم. ماشینم ، کاملا از بین رفته بود، شرکت من پیشنهاد 21480 دلار را داده بود . من به بانک 16000 دلار بدهکار بودم، بنابراین با یک چک به مقدار 5000 دلار و خرده ای حرکت کردم و مطمئن بودم که توانایی خرید یک وسیله نقلیه مناسب را دارم . وسیله ای که هم مناسب موقعیتم باشد و هم دزدان ماشین وسوسه دزدیدن آن را نداشته باشند. ساعت بعد هم در پیش میز پذیرش دکترم گذشت، به عنوان یک وکیل پر کار با موکلین بسیار زیاد در میان مجله ها نشستم و تیک تاک ساعت را گوش می دادم. پرستاری لباس هایم را در آورد و به مدت بیست دقیقه روی یک میز سرد نشستم . نقاط ضرب دیده روی بدنم به رنگ قهوه ای تیره شده بود دکتر آنها را معاینه می کرد و دردهایم بدتر می شدند . بعد دکتر استراحت دو هفته را به من داد . دقیقا ساعت چهار بعد از ظهر وارد دفتر وکلای کلیر شدیم و با فردی جدید برخورد کردیم . جو بدگمانی از هر گوشه آن محل طنین انداز بود هر صدایی بر علیه جنس نر به گوش می رسید. قاطع ، صدای تند و درشت دختران در جواب به تلفن ، صدای برخی دیگر از زنان و گاهی با صدای زیر، رنگ های به کار رفته ملایم بودند، بنفش کمرنگ و صورتی و قهوه ای روشن مایل به زرد . مجلات روی میز به بیمارها خوش آمد می گوید ولی کسی آنها را نمی خواند . ژاکلین هیوم اولین کسی بود که پول زیادی به دست آورده بود آن هم به دلیل بدنام کردن دو سناریو به دلیل هرزگی و عیاشی . نام او یادآور ترس و رعب و آبروریزی است که با شنیدن آن به انسان دست می دهد . بنابراین خیلی مایل بودم تا هرچه زودتر محل را ترک کنم و بروم .