- او یک مامور FBE بود. یک دوست قدیمی از زمان دانشکده ایالت پنسیلوانیا. گفتم : - خب ادامه بده. به آنها دنبال من هستند. - چه کسانی؟
FBE ، آنها چهار سال مرا تعقیب می کردند. - از من چه کاری ساخته است ؟ - نمی دانم شاید به این وضعیت خاتمه بدهید، از این فرار و گریزها خسته شدم. برای مدتی مطالب او را تجزیه و تحلیل کردم و درست در این هنگام هم موردکای به کار رسیدگی به یکی از موکلین خودش پایان داد . به او گفتم: - به اطلاعات بیشتری نیاز دارم،آیا اسم آن مامور را می دانی ؟ - بله، محل و تاریخ تولد او را می دانم. - و محل و تاریخ مرگ او را . - بله. هیچ یادداشت و یا کاغذی همراه او نبود. - چرا به دفتر من نمی آیی ؟ اطلاعاتت را بیاور و می توانیم آنجا با هم صحبت کنیم. او گفت: - اجازه بده فکر کنم. و به ساعتش نگاه کرد او توضیح داد که به طور نیمه وقت در یک کلیسا به عنوان فراش و سرایدار کار می کند و به این دلیل دیرش شده بود با هم دست دادیم و او رفت. به سرعت یاد گرفتم یکی از مهم ترین مسائلی که به عنوان یک وکیل خیابانی باید رعایت کنیم این بود که باید بتوانیم به حرفهای افراد گوش بدهیم. بسیاری از موکلین فقط می خواهند با کسی حرف بزنند. خیلی از آنها سر خورده شده اند و به دنبال کسی هستند تا خود را تخلیه کنند و چرا پیش وکیل هایی نروند که به طور رایگان مشاوره می کنند؟ مورد کای به اندازه کافی در کار خود خبره بود و اگر مطلبی باشد که به درد بخورد توجهش را جلب می کند.