من شیفته داستانش شدم، با هر سک از موکلینی که برخورد می کردم بیشتر از یک وکیل خیابانی پیش می رفتم . من می خواستم از جزئیات ناراحت کننده هر یک از آنها که منجر به بی خانمانی شدن آنها شده بود مطلع شوم. چیزی که می خواستم این بود که اطمینان پیدا کنم این اتفاقات برای من نمی افتد، والدینم از این بدبختی برایم ناراحت نشوند. پلهام به نظر خیلی ذوق زده بود زیرا برای اولین بار بود که به موکلی نگاه می کردم و می توانستم به او بگویم (بلی) و شاید من جای او باشم. زندگی می تواند در مورد هر کسی نقشه بکشد. و او را زمین بزند. و او دقیقا می خواست در مورد آن صحبت کند. به اندازه کافی به صحبت های او گوش دادم و از او پرسیدم دقیقا چیزی که یک وکیل باید می پرسید، او گفت : - چیزهایی را برای ورشکستگی خود کنار گذاشته ام . مورد کای یکی پس از دیگری موکلین را می دید و مسائل آنها را بررسی می کرد و من مشغول برداشتن یادداشت بودم ، از او پرسیدم : - چه نوع چیزی . او گفت : - ناپدید شد . او حرفش را متوقف کرد و منتظر جواب من شد. - ناپدید شد؟ - بله از آن موقع تا الان جایی دیده نشده است. با تعجب پرسیدم:| ? آیا او مرده است ؟ سرش را به آهستگی تکان داد. - آیا می دانی که او کجاست؟ باز سرش را تکان داد . - از چه مدتی تا به حال این مسئله ادامه دارد؟ - چهار سال. هنگامی که سعی می کردم تا چیزی را یادداشت کنم احساس می کردم دستم می لرزد.به طرف جلو خم شد و آهسته گفت: