نام کتاب: وکیل خیابانی
غروب آفتاب بود که او گرسنه شد و به من دستور داد تا با رئیس تماس بگیرم تا از سازمان امور خیریه در تقاطع خیابان او هفدهم شمال غربی سوپ سفارش بدهم. میستر گفت:
به آنها در سوپ سبزی بیشتری می ریزند و نان آنها مانند بیشتر سوپ خوری ها بیات نیست.
رودلف ناباورانه به طوری که از بلندگو صدایش در اتاق پیچید پرسید:
- سوپ خوری ، غذا بیرون می ده؟
من پارس کنان به رودلف گفتم:
- همین کار را بکن. سوپ برای ده نفر.
میستر گفت تلفن را قطع کنم و همه خط ها رو مشغول کنم می‌دیدم دوستان ما و یک اسکادران پلیس در شهر می چرخیدند و در ساعات شلوغی ترافیک روی میسیون کوچک جایی که ولگردهای خیابانها روی کاسه های سوپ خم شده بودند و نمی دانستند چه اتفاقی افتاده فرود می آمدند. ده سفارش برای بیرون با نان اضافه.
میستر دوباره به سوی پنجره رفت و ما صدای هلیکوپتر را دوباره شنیدیم.
او بیرون را نگاه کرد. و قدم به عقب نهاد و ریشش را کشید و اوضاع را بررسی کرد . چه نوع تهاجم می‌توانست توسط هلیکوپتر صورت بگیرد؟ شاید برای تخلیه مجروحان بود. آم استید یک ساعت زجر می کشید که موجب نارضایتی رافتر و مالامود بود که از کمر به او متصل بودند او دیگر تحمل نداشت گفت:
- ببخشید قربان.
من باید به دستشویی بروم.
میستر کماکان ریشش را می کشید. گفت:
-دستشویی؟ دستشویی چه؟
آم استید مانند کلاس سومی‌ها گفت:
- من باید به توالت برم قربان دیگه نمی توانم نگه دارم .
میستر به اطراف اتاق نگاهی انداخت و یک گلدان چینی پیدا کرد که مظلومانه روی میز قهوه بود با تکان اسلحه به من فهماند آم ستید رو باز کنم و گفت:
- دستشویی همین جاست.
آم ستید گلهای تازه را از گلدان خارج کرد و پشت به ما کرد و مدت زیادی ماند که موجب شد ما روی کف زمین را وارسی کنیم .

صفحه 16 از 314