در طبقه اول موردکای با یکی از سرپرست ها با شور و حرارت صحبت می کرد . او اسمش را نوشت ، و در راهرو حرکت کردیم و از میان افرادی که در حال ترک ساختمان بودند می گذشتیم . خیلی سعی می کردم تا سفید پوستی خود را از یاد ببرم اما این غیر ممکن بود . لباسهایم سنگین و باوقار بودند و یک کت و کراوات هم پوشیده بودم . سراسر زندگیم مشکلی نداشتم اما اکنون در دریای سیاهی سرگردان بودم . مردانی که اکثرا سابقه کیفری دارند و تعدادی از آنها فقط سه دلار در جیبشان دارند . مطمئنا یکی از آنها گردن مرا می شکند و کیف پولم را بر می دارد . از چشم دوختن به چشم های آنها پرهیز می کردم و سرم را به زمین می انداختم . همانطور به افرادی که از پله ها پایین می رفتند نگاه میکردیم . مورد کای گفت: - اسلحه و مواد مخدر در طول زندگی ممنوع بوده است . من تا اندازه ای احساس امنیت بیشتر کردم . از او پرسیدم : - اینجا عصبانی می شوی؟ خیلی ساده و آسان گفت : - به اینجا عادت می کنی . روی چفت در یک ورقه امضا شده برای کلینیک حقوقی قرار داشت . موردکای آن را برداشت و اسامی موکلین ما را خواند . تا حالا سیزده نفر . او گفت: - از حد متوسط یک کم بیشتر. در حالی که منتظر کلید بودیم اسم مرا هم به آن اضافه کرد. مورد کای به درب مجاور اشاره کرد و گفت: - آن اتاق لباس است و بین سی تا چهل نفر را در هفته در خود می گیرد . اولین قدم، معاینات پزشکی است، مرض سل نگرامی همیشگی است. دومین مرحله بررسی لباس آنها است، لباس زیر، جوراب و چیزهای دیگر، ماهی یک بار ، یک موکل می تواند برگردد و درخواست لباس دیگری کند. بنابراین تا پایان سال این افراد می تواند یک کمد لباس خوب جمع آوری کند این لباسهای بنجل نیستند. این افراد بیشتر از آنکه از لباسها استفاده کنند لباس های اهدایی می گیرند. - یک سال؟ - بله، بعد از یک سال آنها را بیرون می کنند و شاید در وهله اول به نظر خوب نیاید. اما اینطور نیست. هدف از این کار خودکفایی و روی پای خود ایستادن است وقتی یک نفر وارد می شود او می داند که دوازده ماه