کلیر در را به آهستگی باز کرد و بعد با وحشت قدمی عقب گذاشت چهار مرد دو نفر با یونیفورم و دو نفر با کت و شلوار با هجوم به داخل خانه آمدند مثل اینکه زندگی افراد در خطر است . یکی از آنها گفت : - عقب بیاست . در را محکم بستند . سر دسته آنها ستوان گاسکو با کت و شلوار تنگ و ارزان قیمت پا جلو گذاشت و چند تا ورق تا کرده از جیبش در آورد . به بدترین شکلی پرسید : - آیا تو کلیر براک هستی ؟ کلیر با دهانی باز سر خود را تکان داد . - من ستوان گاسکو هستم . مایکل براک کجاست ؟ کلیر خلاصه توانست حرف بزند و گفت : - او دیگر اینجا زندگی نمی کند . سه نفر دیگه که می پلکیدند آماده هجوم بردن به هر چیزی بودند . گاسکو حکم بازداشت کسی را نداشت فقط حکم جستجوی منزل را داشت . ستوان در حالی که کاغذ های تا شده را باز می کرد و به کلیر نشان می داد گفت : - ما حكم جستجوی اینجا را با امضای قاضی کیستر در ساعت پنج بعد از ظهر امروز گرفته ایم . عقب بایست . کلیر هم کمی عقب تر ایستاد . کلیر پرسید : به دنبال چه می گردید ؟ گاسکو همان طور که ورقه ها را روی پیشخوان آشپزخانه می انداخت گفت : - تو کاغذ ها نوشته شده است . تلفن کنار سرم قرار داشت ، درست کنار دهانه کیسه خواب ، سومین شبی بود که در دفتر کارم روی زمین می خوابیدم در حقیقت در این مدت تلاش می کردم تا با موکلین جدیدم بیشتر آشنا بشوم . غذا کمی می خورم و کمتر می خوابم تا بتوانم کاری برای خیابان نشین ها و پارک نشین ها کرده باشم . سمت چپ بدنم تا زانو ارغوانی رنگ شده بود و فوق العاده درد داشت به همین دلیل به سمت راست می
خوابیدم .