که او خیلی چیزها می داند . پس باید حقوقش را دو برابر کنند و به او ترفیع بدهند و انتقال او به یک دفتر مجلل تر در یک شهر جدید با یک آپارتمان بزرگتر . آدرسش را از دفتر تلفن یادداشت کردم . دلیل پیغام تلفنی می توان نتیجه گرفت که هنوز او نقل مکان نکرده است . با شواهد و اطلاعاتی که به دست آوردم مطمئن بودم که می توانم آدرس او را پیدا کنم. | صدای در زدن خفیفی را شنیدم و بعد در باز شد . جفت در کمی لق بود اگر چه در بسته می شد اما زبانه در گیر نداشت . آبراهام بود.
- با اجازه شما .
این را گفت و نشست . سلام مودبانه ای کرد که آن نشانه تواضع او بود . او فردی آرام و سرد است و بوی عطر های بسیار تندی از او به مشام می رسید . این امر شاید نشانگر این بود که مدت هفت سال را در ساختمانی با چهارصد وکیل مختلف کار کرده است تا به حال با دوازده تن به نام های آبراهام برخورد کرده بودم افرادی با کمترین علاقه و توجه نسبت به مشاغل اجتماعی . او گفت : - میخواستم به شما خوش آمد بگویم . و سپس با احساسات شروع به توضیح قانون منافع عمومی کرد . او فردی از طبقه متوسط جامعه از بروکلین بود . دانشجوی رشته حقوق دانشگاه کلمبیا بوده و سه سال را در شرکت وال استریت را گذرانده است . چهار سال با گروه ضد مجازات مرگ در آتلانتا همکاری می کرده است دو سال هم بی نتیجه در کاپتال هیل کار کرده است . بعد آگهی در مجله وکلا برای سمت وکیل مدافعی در کلینیک قانون خیابان چهاردهم نظرش را جلب کرده بود . او گفت : - قانون جایگاه رفیعی دارد . قانون چیزی بیشتر از پول جمع کردن است . سپس او به سخنرانی پرداخت ، سخنرانی شدید الحنی بر علیه شرکت های بزرگ و وکلایی که فقط پول پارو می کنند یکی از دوستان او از بروکلین سالی ده میلیون دلار درآمد دارد . - ده میلیون دلار در سال . تو می توانی هر بی خانمانی را در این منطقه جا و مکان و غذا بدهی . از او پرسیدم :| - الان چه کار خاصی انجام می دهی ؟