سوفیا دقیقا سر ساعت پنج و طبق معمول رفت . چون همسایه خوبی نبود و بنابراین صوفیا مجبور بود که وقتی هوا تاریک می شود در خانه باشد و درها را قفل کند . مورد کای بعد از صحبت در مورد فعالیت های امروز با من حدود ساعت شش محل را ترک کرد . و گفت : - تا دیر وقت اینجا نمان . موردکای با آبراهام لبو قرار گذاشته بود ، او قرار گذاشته بود تا ساعت نه کار کند و پیشنهاد کرد که به اتفاق او محل کار را ترک کنم . - پارکینگ می بندد ، سریع راه برو و مراقب همه چیز باش . او دم در خروجی پرسید : . خب تو چی فکر می کنی ؟ | . فکر می کنم کار خوب و پر جاذبه است ، تماس با مردم شوق بر انگیز است . - بارها متاثر آنها خواهی شد . . اکنون هستم . . خوب است ، جایی رسیدی که دیدی که دیگر تحت تاثیر قرار نمی گیری آن وقت است که باید کارت را رها کنی . - تازه من کارم را شروع کردم . - میدانم ، فقط می خواستم که در نظر داشته باشی ، در حقیقت ما اینجا به پلیس ویژه احتیاج داریم . - پس خوشحال میشوم یک نشان باشم . او رفت و من دوباره در را بستم . موردکای در پشت تلفن مثل یک حیوان همیشه داد و فریاد می کشد و همه جور در خواست و تهدیدی می کرد . آبراهام ساکت تر و آرام تر بود اما در اتاقش همیشه باز است . برعکس من ترجیح می دادم که در اطاقم را همیشه ببندم مطمئن بودم که آنها نسبت به این مسئله صبور خواهند بود . اولین تلفن من برای پیدا کردن هکتور بود ، اما او هکتور واقعی نبود . دومین تلفن جواب نداد ، سومین تلفن صدای ضبط شده هکتور پالمای واقعی بود . پیام تلفنی هکتور بی ادبانه بود . - ما خانه نیستیم ، پیام بگذارید ، تماس خواهیم گرفت . صدای خود او بود . با منابع و امکانات فوق العاده زیاد ، شرکت راهها و جاههای زیادی برای پنهان کردن هکتور پالما دارد ، هشتصد وکیل ، صد و هفتاد همکار حقوقی ، دفاتری در واشینگتن ، نیویورک ، شیگاگو ، لوس آنجلس ، پورت لند ، پالم بیج ، لندن و هنگ کنگ ، آنها باهوش تر از این هستند که هکتور رو اخراج کنند ، چرا