موکلین همگی منتظر ما بودند . دفتر کار ما در گوشه ای از راهرو در نزدیکی آشپزخانه که محل غذا خوردن بود . میزی هم از آشپزخانه برای کارهایمان قرض گرفتیم . مورد کای کشوی قفسه بایگانی را باز کرد و بلافاصله کار ما آغاز شد . شش نفر به ترتیب روی صندلی های کنار دیوار نشستند. مورد کای گفت
- کدام یک از شما اولین نفر است ؟ زنی با صندلی خود جلو آمد و جلوی وکلا نشست . نام او وای لن بیست و هفت ساله دارای دو فرزند و بدون شوهر بود . موردکای گفت : - نیمی از موکلین از پناهگاه هستند و نیمی دیگر از خیابانها . همان طور که یادداشت بر می داشتم به او گفتم : - هر کس که بیاید قبول می کنم و هر کسی که بی خانمان باشد . مشکل وای لن زیاد پیچیده نبود. قبل از اینکه کارش را به دلایلی از دست بدهد در یک رستوران کار می کرد و دو ماه حقوق از کارفرمای وی چکهای او را به آدرس اشتباهی می فرستاد . چک ها گم شده بودند و کارفرما هم نسبت به این موضوع اظهار بی ادعایی می کرد . مورد کای از او پرسید : - هفته آینده را در کجا اقامت می کنی ؟ زن مطمئن نبود ممکن است اینجا و ممکن است در جای دیگری باشد او به دنبال شغلی است و اگر بتواند کاری پیدا کند خیلی چیزها ممکن است تغییر بکند و یا شاید هم ممکن است جایی را برای خود دست و پا کند. - در آینده چک های حقوقت به آدرس دفتر من فرستاده می شود . و سپس کارت مشخصات خودش را به او داد و گفت : - با من با این شماره تماس بگیر . زن کارت را گرفت و از ما تشکر کرد و به سرعت دور شد . - با محل کارش تماس بگیر و خودت را به عنوان وکیل او معرفی کن در ابتدا خیلی مودبانه برخورد کن و در غیر این صورت با شدت از موضع قدرت صحبت کن . اگر لازم شد شخصا به آنجا برو و خودت چکها را بگیر . موارد لازم را یادداشت کردم ، وان لن دویست و ده دلار طلب داشت جالب اینکه آخرین پرونده ای که روی آن کار کردم مربوط به شرکت در یک و سویینی بود و دعوا بر نهصد میلیون دلار بود .