مورد کای کلید برق را زد و لامپ چراغ خاموش شد و بعد از چند ثانیه ای مجدد چراغ اطاق را روشن
کرد .
از او پرسیدم : - آیا حمام هم دارند ؟
گفت :
– در پشت ساختمان است . تنها تعداد کمی از پناهگاه ها دارای حمام هستند . سپس سرش را برای او تکان داد و گفت : - روز خوبی داشته باشید . او هم جوابش را داد . رادیو ها روشن بودند بعضی از رادیو ها موزیک پخش می کردند و برخی دیگر اخبار ، ساکنین ساختمان در رفت و آمد بودند روز دوشنبه بود و آنها باید به کارهای خود می پرداختند . از او پرسیدم : - آیا گرفتن یک اتاق در اینجا کار سختی است ؟ | - تقریبا غیر ممکن است ، یک لیست انتظاری وجود دارد که طول آن یک مایل است و پناهگاه اسامی افراد را در وقت خود اعلام می کند . - چه مدت افراد در اینجا می مانند ؟ - فرق می کند ، مدت سه ماه میانگین خوبی است ، این پناهگاه یکی از پناهگاه های خوبی است که ساکنین آن احساس امنیت می کنند . به محض اینکه این افراد بتوانند خود را اداره کنند ، پناهگاه آنها را به محل مناسب دیگری راهنمایی می کند . مرا به زن جوانی که چکمه های سیاه رنگ نظامی پوشیده بود معرفی کرد . به او گفت : - که ایشان وکیل جدید ما هستند . زن جوان مرا به داخل پناهگاه دعوت کرد . آنها در مورد شخصی حرف می زدند که ناپدید شده بود . در
طول راهرو به بخشی رسیدیم که خانوادگی بود . در این هنگام صدای گریه بچه ای را از درون اطاقی که در آن باز بود شنیدم . زن جوانی که بیشتر از بیست و پنج سال مداشت روی یک صندلی نشسته بود و با کمال بی توجهی به من مشغول شیر دادن به بچه خود بود ، دوتا بچه کوچک هم مشغول بالا و پایین پریدن روی تخت بودند و صدای خفیفی نیز از رادیو به گوش می رسید . بعد دوستم مورد کای را داخل راهرو پیدا کردم .