- پشت میز کارم . - میز بسیار زیبا - بله . - در دفتر کار زیبایت .
- بله .
با این حرفش خنده م گرفت و گفت : - پس تو الان یک رادیکال و افراطی هستی . با این جمله با هم به انتهای مسیر رسیدیم .
کمی جلوتر در سمت راست ما عده ای با لباس های مندرس و کهنه کنار یک چراغ گاز سوز کوچک و در گوشه ای از خیابان دور هم جمع شده بودند . به طرف آنها رفتیم و در نزدیکی آنها ماشینمان را پارک کردیم . زمانی این ساختمان در چندین سال پیش یک فروشگاه بود . روی یک تابلوی دست نویس نوشته بود : ساماریتان هاوس مورد کای گفت : - این یک پناهگاه خصوصی است و شامل 90 تختخواب و غذای کافی است . این محل توسط گروه ائتلافی کلیسا های آرلینگتن راه اندازی شده ما مدت شش سال است که به اینجا می آییم . و افراد داوطلب همه جعبه های میوه و سبزیجات را تخلیه می کردند . مورد كای با در بان درب ورودی صحبت کرد و به ما اجازه داده شد تا وارد ساختمان شویم . مورد کاری رو به من کرد و گفت : - اینجا را خیلی سریع نشانت می دهم . در طبقه اول کاملا در کنار او راه می رفتم ، در پیش روی ما راهروی کوچک پر پیچ و خمی بود که اطاقهای ساده ای در اطراف آن قرار داشتند . هر اتاقی دارای یک در ورودی و یک قفل بود . یکی از اتاقها باز بود . مورد كای نگاهی به داخل اطاق کرد و گفت : - صبح به خیر . مرد لاغر اندامی روی لبه یک تخت کوچک بچگانه نشسته بود به ما نگاهی انداخت و چیزی نگفت . مورد کای گفت : - این اطاق خوبی است ، با تخت خوب ، جایی برای نگه داشتن وسایل شخصی ، مستقل با نیروی برق .