- من دوست تو هستم ، همه چیز قاطی شده پلیسها جمعه آمدند دفتر باور می کنی ؟! هفته پیش تیم حفاظت آمده بود و ما گروگان شدیم . حالا تو از یک صخره پریدی ، و قضیه کلیر هم هست چرا استراحت نکنیم ؟ بیا چند هفته ای جایی بریم و همسرانمان را با خودمان ببریم ! - کجا ؟ - نمی دانم ، چه اهمیتی دارد ؟ یکی از جزایر . - که چی بشه ؟ - کمی استراحت می کنیم ، تنیس بازی می کنیم ، می خوابیم و شارژ میشیم ! - شرکت پولش رو می ده ؟ - من پولش رو می دم. - کلیر را فراموش کن ، تمام شد بری ، زیاد طول کشید ، اما دیگر تمام شد . - خوب ما دوتا میرویم . - ولی تو نباید با من تماس بگیری !! - من فکری دارم ، فکر می کنم میتوانم پیش آرتور بروم و با او حرف بزنم . میتوانیم مشکل را حل کنیم . تو پرونده را برگردان و محتویاتش را فراموش کن و شرکت هم همه چیز را فراموش می کند و تو را می بخشد من و تو دو هفته میریم ماوی و تنیس بازی می کنیم ، بعد بر می گردیم و تو به دفتر زیبایت می روی و جایی که به آن تعلق داری . به آنها تو را فرستاده اند ، این طور نیست ؟ - نه قسم می خورم . - فایده ندارد ، بری . - لطفا دلیل خوبی برای امتناعت بده - چیزهای خیلی مهم تر از وکیل بودن و صورتحساب ساعتی در آوردن وجود دارد . ما چرا می خواهیم هرزه های شرکت بشویم ؟ من خسته شدم بری ! من می خواهم با دیگران فرق داشته باشم . - مثل دانشجوهای سال اول حقوق حرف می زنی. - دقیقا ما وارد این کار شدیم چون فکر می کردیم حقوق چیزی فوق العاده است ، میتوانیم با بی عدالتی و ناهنجاریهای اجتماعی مبارزه کنیم و همه کارهای خوب را انجام دهیم ، چون وکیل می شویم ما زمانی ایده الیست بودیم چرا الان نمی توانیم این کار را بکنیم ؟ - خود را وقف کردن !