حرفش را باور کردم او هفت سال دوستم بود ، بعضی وقتها درست نزدیکم بود . اما اکثر اوقات برای رفاقت وقت کافی نداشتیم ، از او پرسیدم :| - چرا فکر می کنند کار من است ؟ پرونده به نوعی به میستر مربوط است و تو به دفتر براون چانس رفتی و خواستی آن را ببینی . شبی که پرونده ناپدید شده تو را نزدیک دفترش دیدند ، مدرکی در دست است که کلید ها را کسی به تو داده برای اینکه تو آن را نداشتی . - همین ؟! - این و اثر انگشت . سعی کردم تعجب کنم . گفتم : - اثر انگشت ؟ - همه جای دفتر ، در کلید برق ، کابینت پرونده ها خوب مطابقت می کنه . مایکل تو آنجا بودی . تو پرونده را برداشتی ، حالا چه می خواهی بکنی ؟ | - تو چه قدر درباره پرونده می دانی ؟ - میستر توسط یکی از موکلان شرکت ما اخراج شد ، او یک غاصب و دیوانه بود و ما را تا حد مرگ ترساند . و تو کم مانده بود تیر بخوری ، تو خرد شدی ؟ - فقط همین ؟! - این همه چیز نیست که آنها به ما گفتند . به آنها کی هستند ؟ - آدم های کله گنده ، جمعه یادداشت به ما دادند به همه شرکت ، وكلا ، منشی ها ، دستیاران و همه افراد ، قضیه پرونده را گفتند و تو مظنون هستی ، هیچ کس نباید با تو تماس بگیرد . من نباید الان اینجا باشم . - من چیزی نمی گم . - متشکرم. اگر برادن چانس ارتباط بین بیرون راندن و لونتا برتون را برقرار کرده بود . او آدمی نبود که این را برای کسی اقرار کند ، شرکایش هم این طور بودند . بری راست می گفت او شاید فکر کرده بود علاقه من به پرونده فقط به خاطر دوون هاردی بوده است. از او پرسیدم :| - پس چرا این جا آمده ای ؟