من نمی توانستم عکس العمل های والدینم را بفهمم . شاید مجبور شوم با آنها به این زودی ها تماس بگیرم و شوک دوبله تغییر آدرسم را به آنها وارد کنم . صدای بلند ، ضربه ای که به در خورد مرا حسابی ترساند ، از جا پریدم نمی دانستم چه کار کنم ! آیا پانک های خیابانی دنبالم آمده بودند ؟ بار دیگر صدا آمد و من جلو رفتم و دیدم یک شخص سعی می کند از لای میله ها و شیشه های زخیم در جلویی داخل را ببیند . او بری نوزو بود که می لرزید و می خواست جای امنی پیدا کند من قفل ها را باز کردم و او را راه دادم ، او به طرف اتاق نگاهی انداخت ، در را دوباره بستم او گفت : - چه سیاهچالی ! من که از حضور او متعجب شده بودم و سعی میکردم علت آمدن او را بدانم گفتم : . خیلی کهنه است مگر نه ؟! | او از این مکان مات و متحیر بود گفت : - چه سوراخی !؟ سپس به سوی میز صوفیا رفت و به آرامی دستکشهایش را در آورد . او می ترسید به چیزی دست بزند از ترس اینکه بهمن پرونده ها سقوط کند . من گفتم : - ما مخارج را پایین نگه می داریم . و ما می توانیم همه پول را به جیب خودمان بریزیم . این یک جوک قدیمی در دریک و سویینی بود ، شرکا همیشه درباره مخارج حرف میزدند در عین حال نگران تجدید دکوراسیون دفاترشون می شوند . بری که هنوز همه چیز برایش عجیب بود پرسید : - پس برای پول اینجا آمدی ؟
- البته .
- تو عقلت را از دست داده ای . - یک تماس را پیدا کردم . - بله ، تو صداهایی را شنیدی ! - آیا برای همین به اینجا آمدی ؟ تا به من اطلاع دهی که دیوانه ام ؟ - با کلیر تماس گرفتم . - او چه گفت ؟! - گفت که تو رفتی !