حال بررسی خسارت وارده را نداشتم . من سالم مانده بودم و این مهم بود هفته بعد با شرکت بیمه جر و بحث خواهم کرد . و نیکل پرسید : | - آیا او همان است ؟! در حال رفتن بودم که جواب دادم :
- بله
به دنبالم بیا. ما وارد انباری شدیم که یک بخاری بوتان در گوشه آن سر و صدا می کرد و هوای گرم به سوی ما می فرستاد . او بریده کاغذ از میان بریده های که به تابلو که روی دیوار بود انتخاب کرد و چشمانش به پرونده ای که در دست داشتم دوخت و آنچه که می نوشت می خواند . - یک پرونده قهوه ای رنگ از نوع مانیل حدودا با دو اینچ ضخامت ، آیا اسمی روی پرونده است ؟! من همانجا ایستاده بودم و چنگ به پرونده زده بودم انگار از طلاست . من در موقعیتی نبودم که اعتراض کنم . از روی زیرکی سوالی کردم آنها هرگز نمی توانستند مرا پیدا کنند . از او پرسیدم : . چرا لازمش داری ؟ او گفت : - آن را بگذار روی میز ! روی میز گذاشته شد . او خواند و نوشت : - شرکت ریوراو کز - تاگ شماره پرونده تی بی سی 96 - 3381 . قضیه من بدتر هم شد. | او با اشاره بدون کوچکترین سوظن پرسید : - تو صاحب آن هستی ؟ | - بله . . خب حالا می توانید بروید . از او تشکر کردم و جوابی نشنیدم خواستم از حفره بپرم که نتوانستم اما راه رفتن برایم مشکل بود ، او در را پشت سرم بست .