- نمی دانم ، جنایتی یا چیزی از این قبیل بوده ؟ - آره ولی ماشین من به جنایت ارتباطی نداره . او کاملا بی طرف نگاهی کرد و پی کارش رفت . سعی کردم محترمانه بپرسم : - می دانی کجا ممکنه باشه ؟ | - معمولا آنها را می برند به پارکینگی که در جورجیا، شمال هاروارد . - چند پارکینگ در شهر هست ؟ او شانه هایش را بالا انداخت و گفت : - بیش از یکی . در را با احتیاط باز کردم و به سوی ماشین لئون رفتم . تاریک بود که پارکینگ را پیدا کردیم . به اندازه نیم بلوک شهر با زنجیر و سیم خاردار به هم وصل شده بود . داخل آن صدها ماشین تصادفی بود که روی هم چیده شده بودند، بعضی ها هم روی هم گذاشته شده بودند . لئون همراه من در میان در ایستاد و به آنها نگاه می کرد. من اشاره کردم و گفتم : . آنجاست . ماشین لكزوس نزدیک انبار رو به روی ما پارک شده بود ، سمت چپ و جلو ویران شده بود . گلگیر هم ناپدید شده بود موتور آنرا به راستی می توانستم ببینم . لئون گفت : - تو آدم خوش شانسی هستی . کنار ماشین من یک چگوار بود که سقفش صاف شده بود و از پنجره هایش خبری نبود . در انبار چیزی شبیه یک دفتر بود که قفل و تاریک بود . دروازه ها را با زنجیرهای سنگین قفل کرده بودند سیم خاردار ها زیر باران برق می زدند . آدم های ناجوری با فاصله کمی نسبت به ما ایستاده بودند . حس می کردم ما را نگاه می کنند ، گفتم : - بیا از اینجا برویم . لئون مرا به فرودگاه ملی برد . تنها جایی که می توانستم ماشین کرایه کنم .
***
میز چیده شد ، غذای چینی آماده روی اجاق بود ، کلیر منتظر بود . و تا حدی نگران ، با این حال نمی شد گفت تا چه حد نگران بوده .