- دارو مصرف می کنی ؟! - برای تو چه اهمیتی دارد ؟! - متاسفم ، ببین ، براون چانس یک ساعت پیش در دفترم بود ، خیلی دوست دارد تو را ببیند ؛ عجیبه مگه نه ؟ گیجی من کمی برطرف شده بود و سرم سبک تر می شد گفتم : - برای چه می خواهد مرا ببیند ؟ - به من چیزی نگفت ، ولی دنبال تو می گردد . - بگو من رفته ام . به همین را هم گفتم ، باید ببخشی ولی لطف کن و یک دقیقه بیا اینجا . تو هنوز در اینجا دوستانی داری . - متشکرم رودلف . قرصها را در جیبم ریختم . لئون در ماشین چرت می زد . با سرعت به راه افتادیم با مورد کای تماس گرفتم . او گزارش تصادف را پیدا کرده بود . نام شرکت خدماتی هاندلی تاوینگ در آن بود . هاندلی برای تلفن هایش منشی تلفنی داشت. خیابانها امن نبودند تعداد تصادفات زیاد بود و جرثقیلهای بخصوص محل ماشینهای تصادفی در آمد خوبی داشتند . بالاخره مکانیکی حدود ساعت سه تلفن را جواب داد که بی فایده بود . لئون جای هانرلی را در رود آیسلند نزدیک خیابان هفتم پیدا کرد . در روزهای بهتر از این آنجا یک پمپ بنزین بود که حالا به یک گاراژ ماشینهای بوکسل و پارکینگی دست دوم تبدیل شده بود و تریلی کرایه می داد . همه پنجره ها میله های سیاه داشتند . لئون تا حد ممکن به درب نزدیک شد . من در حالی که پیاده می شدم و داخل می رفتم گفتم : - هوای منو داشته باش .. وقتی وارد شدم ، در بسته شد و به بازوی چپم خورد باز هم از درد به خود پیچیدم . مکانیکی که لباسی روغنی سر هم به تن داشت برگشت و با خشم به من نگاه کرد به او توضیح دادم که دلیل آمدنم به آنجا چیست . او گیره کاغذی را پیدا کرد و نگاهی به آن انداخت . از پشت گاراژ صدای مردهایی می آمد که فحش می دادند بدون شک آنجا داشتند طاس می ریختند و مشروب می خوردند و شاید هم مواد می فروختند . او هنوز به کاغذ ها نگاه می کرد و گفت : - پیش پلیسه . - می دانی چرا ؟