نام کتاب: وکیل خیابانی
با کمی تردید آن طرف خط بود ، و آنچه را که از آن می ترسیدم تایید کرد ، می توانستم کیکی را با پیاله ای چای کنارش تجسم کنم که به احتمال زیاد در اتاق کنفرانس روی میز بود ، و پنجاه نفر دور آن جمع شده بودند و نوشابه به هم تعارف می کردند و درباره خوبی من صحبت می کردند من در چند پارتی از آن قبیل بوده ام . افتضاح بودند ، می خواستم خودم را از خودم بیرون کنم . او گفت : - کی میایی بیرون ؟ - نمی دانم شاید فردا . این دروغ بود باید قبل از ظهر می رفتم ، با موافقت یا بدون موافقت کمیته پزشکی . تردید بیشتری احساس کردم . کیک و نوشابه و سخنرانیهای مهم از اشخاص پر کار و شاید یکی دو هدیه . او چطور ترتیب اینها را می داد ؟ او گفت : - متاسفم . - من هم همین طور کسی منتظر من است ؟ - نه هنوز نه . - خوبه ، لطفا به رودلف درباره تصادف خبر بده ، من بعدا با او تماس می گیرم . باید بروم ، باید آزمایش بدم . و به این ترتیب شغل ایده آل من در دریک و سویینی به آخر رسید . از میهمانی بازنشستگی خودم فرار کردم . در سن سی و دو سالگی از غل و زنجیر بندگی شرکت برای پول خلاصی یافتم . باید وجدانم را دنبال می کردم . اگر چاقویی که با هر بار تکان خوردن دنده هایم را درد آورد به تنم فرو نمی رفت ، مسلما احساس خیلی خوبی داشتم . کلیر ساعت یازده رسید با دکتر در راهرو صحبت کرد ، صدایشان را می شنیدم که با زبان پزشکی خاص خودشان حرف می زدند ، آنها وارد شدند و دو نفری ترخیص مرا اعلام کردند و من لباسهای تمیزی را که او از خانه آورده بود پوشیدم . او مرا از آنجا برد. مسافرت کوچکی بود ، که در آن حرفی زده نشد . شانس آشتی دوباره وجود داشت . چرا باید یک تصادف ساده ماشین همه چیز را عوض کند ؟ او به عنوان یک دوست و دکتر آنجا بود نه همسر . سوپ گوجه فرنگی درست کرد و مرا توی کاناپه فرو برد و قرصهایم را روی پیشخوان آشپزخانه ردیف ردیف کرد و دستوراتی داد و رفت . هنوز ده دقیقه نشده بود که سوپ را خوردم و پای تلفن رفتم .

صفحه 111 از 314