نام کتاب: وکیل خیابانی
نفسم بند آمده بود که به همکف رسیدم و کتم را در آوردم و نمی خواستم کسی مرا ببیند به خصوص نگهبانان امنیتی . که مراقب آسانسور ها بودند خیابانگرد ها داخل نیایند به سوی خروجی کنار رفتم ، همانی که با پولی روز تیر خوردن میستر از آن بیرون رفتیم تا خبرنگاران گرفتارمان نکنند . هوا خیلی سرد بود و باران کمی می بارید که به سوی ماشینم دویدم . بار اول بود که دزدی می کردم . کار احمقانه ای بود ، خیلی احمقانه . آیا گرفتار نمی شدم ؟کسی مرا ندید از دفتر چانس بیرون آمدم ، کسی نمی دانست پرونده هایی دارم که مال من نیست ، من نباید می دویدم ، وقتی فریاد کشید باید تا وقتی فریاد کشید می ایستادم و حرف می زدم و گویی همه چیز عادی است و اگر می خواست پرونده را ببیند او را سرزنش می کردم و پی نخود سیاه می فرستادم . شاید یکی زا کارمند های دون پایه بود که صدایش را شنیده بودم ولی چرا آنطور داد زده بود ؟ | اگر مرا نمی شناخت چرا سعی داشت از آنطرف راهرو را متوقف کند ؟ به ماساچوست رفتم تا کپی بگیرم و به نحوی پرونده را سر جایش برگردانم . از نیمه شب گذشته بودم و باید تا سه صبح منتظر می ماندم تا دزدکی وارد دفتر چانس شوم . کمی استراحت کردم ، بخاری ماشین با فشار تمام کار می کرد اصلا نمی شد فهمید حال یک شکست خورده مواد بد است . یک پلیس گلوله خورد ، یک چگوار که مالک آن دلال مواد بود بسوی خیابان هجدهم با سرعت می رفت . من چراغ سبز در خیابان نیوهمشایر داشتم و بچه هایی که پلیسی را زده بودند اهمیتی به قانون راهنمایی نمی دادند . جگوار به سمت چپم برخورد کرد آن گاه کیسه هوا در صورتم منفجر شد . وقتی که به هوش آمدم در سمت راننده به شانه ام فشاری آورد . صورتهای سیاه از پشت شیشه خرد شده مرا نگاه می کردند صدای آژیر شنیدم ، و بعد دوباره از حال رفتم یک پرستار کمربند ایمنی مرا باز کرد و مرا از در شاگرد بیرون آورد کسی گفت : ? خون نمی بینم . - میتونی راه بروی ؟ شانه و دنده هایم درد می کرد . سعی کردم بیاستم ولی پاهایم از کار افتاده بودند . گفتم : - حالم خوبه . کنار برانکارد نشستم سرو و صدایی پشت سرم شنیده می شد . نمی توانستم برگردم آنها مرا رو برانکارد خواباندند وقتی وارد آمبولانس شدم جگوار را دیدم که سر و ته بود و پلیسها و پرستار ها آن را محاصره کرده بودند و دائما می گفتم :

صفحه 108 از 314