نام کتاب: وکیل خیابانی
- همه ما بدجوری ترسیده بودیم ، ولی تو نزدیک تر بود تیر بخوری . - او می توانست همه ما را بکشه بری . دینامیت واقعی و گلوله که به هدف نخورده . دوباره تکرارش نکنیم - آخرین چیزی که من دیدم وقتی بیرون در می لرزیدم تو بودی که غرق خون شده بودی و فریاد می کشیدی . فکر کردم تو تیر خوردی و در حالی که دیگران ما را بغل کرده بودند بیرون رفتیم و فریاد کشیدیم و من منتظر انفجار بودم فکر می کردم مایک هنوز آنجاست و صدمه دیده . کنار آسانسور ها ایستادیم یک نفر طناب را از مچمان باز کرد و دیدیم پلیس ها تو را گرفته اند خون را به یاد می آورم . چه خونی بود لعنتی . من چیزی نگفتم . او احتیاج به گفتن این را داشت ، چون به او آرامش می داد . او می توانست به رودلف و دیگران گزارش دهد که او سعی کرده است مرا منصرف کند او ادامه داد : - سپس مثل همیشه می پرسیدم ، مایک تیر خورده ؟ مایک تیر خورده است . کسی جواب نمی داد انگار یکساعت گذشت تا گفتند حالت خوبه می خواستم وقتی خونه رسیدم به تو زنگ بزنم ولی بچه ها رهایم نکردند باید تماس می گرفتم . - فراموش کن . - متاسفم مایک . - خواهش می کنم دوباره این را نگو . همه چیز تمام شده ، ما روزها درباره اش حرف زده ایم و چیزی عوض نشده . - چه وقت فهمیدی از اینجا می خواهی بروی؟ باید درباره این موضوع کمی فکر می کردم . جواب صادقانه وقتی بود که یکشنبه بیل ملحفه ها را کنار زد و من دوست کوچکم آنتاریو را در آرامش دیدم بله آنجا و آن زمان بود در سردخانه شهر که به شخص دیگری تبدیل شدم . بدون توضیح بیشتر به او گفتم : - در تعطیلات آخر هفته . او سر تکان داد ، گویی وجود جعبه ها تقصیر او بود . سعی کردم به او کمک کنم . - تو نمی توانستی مرا متوقف کنی بری . هیچ کس نمی توانست . بعد او دوباره سرش را تکان داد و موافقت کرد چون کمی می فهمید چه می گویم . اسلحه روی صورتت زمان می ایستد حق تقدم و پیشرفت فوری !!! خدایا !! خانواده و پول بی اهمیت می شدند !!!

صفحه 103 از 314