نام کتاب: وکیل خیابانی
بری نوزو دوست و همکار گروگانی من آمد تا صحبتی جدی بکند . در را بست و دور جعبه ها راه رفت نمی خواستم بحث رفتن بکنم به او درباره کلیر گفتم . همسر او و کلیر هر دو اهل پراویدس بودند که در واشنگتن چنین اشتراکی عجیب به نظر می رسید . ما چند بار در سال با آنها رفت و آمد می کردیم ، ولی دوستی گروهی ما با طرز زندگی با کلیر از بین رفته بود . او متعجب بود و ناراحت . و بعد به خوبی این احساسات را کنار گذاشت و گفت: - ماه بدی دارم ، متاسفم . من گفتم : - سراشیبی بلندی بوده . درباره روزهای قدیم صحبت کردیم ، افرادی که آمدند و رفتند ، اما درباه جریان میستر هنگام ، صرف نوشابه ، زحمت صحبت کردن به خود ندادیم ، و این برایم غریب بود . دو دوست مرگ را با هم می بینند و از آن دور می شوند ، بعد آنقدر گرفتار می شوند که وقت ندارند یکدیگر را کمک کنند ! بالاخره برایش وقت پیدا کردیم . نمی شه جعبه های وسط اتاق را ندید گرفت . متوجه شدم واقعه دلیل اصلی مکالمه مان بود او گفت : - متاسفم مایوست کردم . - دست بردار بری. - نه جدا می گم . من باید اینجا می بودم . - چرا ؟ . چون معلومه عقلت را از دست داده ای . او با خنده این جمله را ادا کرد . سعی کردم از جوکش لذت ببرم . گفتم : - آره ، حدس می زنم . حالا کمی دیوانه شده ام ، ولی درست میشه . - نه جدا شنیده ام مشکلی داشتی ، سعی کردم هفته قبل پیدایت کنم ولی نبودی نگرانت بودم اما گرفتار دادگاه بودم ، می دانی که طبق معمول . - می دانم . - من خیلی ناراحتم چرا زودتر نیامدم مایکل ، خیلی متاسفم . - دست بردار بسه دیگه .

صفحه 102 از 314