دو جعبه بزرگ روی کف اتاق کنار او قرار داشت . پولی داشت آشعالهای مرا جمع و جور می کرد ، با لبخند گفتم : - شک ندارم ، درباره من نگران نباش . - من سعی کردم . - متشکرم رودلف . رفت و در حالی که سرش را تکان می داد . پس از حمله دیشب کلیر نتوانسته بودم درباره مرخصی فکر کنم ، افکار واجب تری در مغزم جمع شده بود . در شرف طلاق و مجردی و بی خانمانی بودم که ناگهان نگران آپارتمانی جدید شدم . نگران شغل جدید و دفتر کار جدید به جای خود . در را بستم و قسمت املاک و مستغلات طبقه بندی شده را روی کامپیوتر اسکن کردم . ماشین را باید بفروشم و از چهارصد و هشتاد دلار پرداخت ماهانه خلاص می شدم . یک ماشین ارزان می خریدم و حسابی بیمه اش می کردم و صبر می کردم در تاریکی همسایگان جدید ناپدید شود . اگر آپارتمان خوبی در منطقه می خواستم مسلما بیشتر حقوق صرف اجاره آن می شد . زود برای ناهار رفتم و دو ساعت در اطراف مرکز واشینگتن دنبال آپارتمان های زیر شیروانی گشتم . ارزانترین آنها سیاه چالی بود با هزار و صد دلار در ماه که برای وکیلی خیابانی گران بود . پرونده دیگری پس از بازگشت از ناهار منتظرم بود از نوع مانیل ساده تر از سایر استاندارد ها بدون نوشته ای بیرون آن درست در همان نقطه روی میز داخل آن دو کلید روی سمت چپ چسبانده شده بود ، یادداشتی تایپ شده به سمت راست منگنه شده بود به این شرح : - کلید بالایی کلید اتاق چانس است . کلید پایینی کلید کمد پرونده های زیر پنجره است . کپی بگیر و برگردان . مراقب باش چانس خیلی مشکوک است . کلید ها را گم کن! پولی ناگهان پدیدار شد . مثل همیشه در نزد و صدایی نکرد و مثل اجنه ظاهر شد . او به من بی اعتنایی می کرد ما چهار سال با هم بودیم و ترک محل کارم او را نابود می کرد ، ما خیلی به هم نزدیک نبودیم . او را دوباره سر کار می گذاشتند . او شخصی بسیار خوب بود . پرونده را سریع بستم و ندانستم او دید یا نه . لحظه ای صبر کردم و او خودش را با جعبه های آرشیو مشغول کرد ، او چیزی نگفت . این مدرکی قوی دال بر این بود که او بی اعتنا بود . ولی چون او همه چیز را در راهروی دفتر می دید نمی دانستم هکتور یا هر شخص دیگر چه طور بدون دیده شدن ، وارد یا خارج شده است .