نام کتاب: وزارت ترس
زنش تجزیه و تحلیل کند.
اکنون با ریش در آمده، با لباس غبار آلود در راه آهن زیرزمینی بین استا کون و توتنهام نشسته مشغول تجزیه و تحلیل بود. رؤیاهای شب پیش ذهن او را واژگونه کرده بود. بیست سال پیش خود را به خاطر می آورد که عاشق بود و در خیالات بسر می برد: خود را بدون احساس ترحم به یاد می آورد مثل کسی که تحول و رشد نمونه ای را زیر میکروسکوپ تماشا کند. در آن روزگار می پنداشت کارهای قهرمانی مهم از او بر می آید و تحملی دارد که موجب می شود معشوقه او دستهای لرزان و چانه پر جوش دوران بلوغ او را فراموش کند. همه چیز در آن هنگام ممکن می نمود. شخص می توانست به خیالات خود بخندد اما مادام که خیالاتی در کار بود این امکان نیز موجود بود که شخص یکی از کمالاتی را که در خیال به خود نسبت میداد واقعا واجد شود. مثل امور دینی بود: الفاظ هر قدر هم که بدون توجه تکرار شوند بعد از مدتها عادت می شوند و مثل رسوب نامرئی ته دهن می نشینند - تا یک روز که شخص با کمال تعجب می بیند به اعتقادی عمل می کند که می پنداشته است ندارد. رو پس از مرگ زنش دامنه خیالات را رها کرده بود. در تمام مدت محاکمه خواب تبرئه را هم ندیده بود. چنان بود که گویی آن قسمت مغز که کارش خیال بافی است خشکیده بود. دیگر بر خلاف گذشته خود را به فداکاری و شجاعت و عصمت قادر نمی دید، چون خواب این فضایل را نمی دید. متوجه فقدان خود بود؛ گویی یک بعد جهان از میان رفته بود و مثل کاغذ نازک شده بود. دلش می خواست خیال بافی کند، اما تنها کاری که از او ساخته بود نومیدی بود و آن گونه حیله گری که باخبر ش کرد مستقیم به سراغ آقای رنیت نرود.

صفحه 81 از 279