نام کتاب: وزارت ترس
دنبال بوی مصاحبی از نوع خود می گشت.
خدمتکار رنگ پریده مواظب او بود. رو فرصت ریش تراشیدن پیدا نکرده بود. از این جهت شبیه کسانی بود که پول نداده از رستوران فرار می کنند. واقعا عجیب بود که یک شب در پناهگاه به سر بردن مردم را به چه روز در می آورد. بوی مواد گند زدا را بر لباس خود احساس می کرد چنانکه گویی شب را در بهداری کارخانه ای به صبح رسانده است.
و پول میز را پرداخت و از خدمتکار پرسید: «تلفن دارید؟ » خدمتکار تلفنی را نزدیک میز صندوقدار به او نشان داد. آرتور رو به آقای رنیت تلفن کرد. کار خطرناکی بود، اما به هر حال بایست کاری می کرد. البته هنوز برای آمدن رنیت به سر کار زود بود. صدای زنگی را که بیهوده در اتاق خالی میزد می شنید، و متحیر شده بود که ساندویچ نیم خورده هنوز روی میز افتاده است یا نه. در آن روزها همیشه می شد شک کرد که زنگ تلفنی می زند یا نمی زند چون در مدت شب ممکن بود عمارت زیر بمب ویران شده باشد. اکنون آرتور رو می دانست که در آن سمت لندن هنوز اور تو تکس به حال خود باقی است.
به سر میز خود بازگشت و دستور قهوه دیگر و قدری کاغذ سفید داد. خدمتکار با سوءظن بیشتری به او نگاه می کرد. حتی در آن دنیای متزلزل رعایت مقررات ظاهری واجب بود: خود دستور جدید دادن پس از پرداخت صورت حساب کار غلطی بود چه برسد به تقاضای کاغذ سفید کردن. خدمتکار گفت که فقط می تواند یک برگی از دفترچه صورت حساب به او بدهد. این گونه اصول ریشه دار تر از اصول اخلاقی بود و خود آرتور رو متوجه بود که حاضر شد او را بکشند اما جلسه احضار ارواح را به هم نزند. با خط ناراستی شروع به نوشتن تمام جریانی که اتفاق افتاده بود کرد. بایستی عملی انجام می گرفت، چون رو حاضر نبود به خاطر جنایتی که مرتکب نشده بود همواره در خفا بماند در حالی که جنایتکاران واقعی خودشان را خلاص می کردند

صفحه 78 از 279