آرتور گفت: «علتش همین است. علتش همین است.» و مادرش دستی به طرف زن اسقف تکان داد و گفت: «عزیزم این خواب است که می بینی، یک خواب خیلی بد.»
آرتور در نور خفه و تیره پناهگاه زیرزمینی بیدار شد. کسی دستمال گردن سر خی گرد گوی چراغ بسته بود تا نور آن کم شود. در سر اسرکناره دیوار مردم یکی بالای سر دیگری خوابیده بودند و در خارج حمله هوایی نقصان یافته رو به پایان می رفت. شب آرامی بود: چون حمله ای که در یک میلی صورت می گرفت اصلا حمله به حساب نمی آمد. مرد پیری در آن سوی هشتی خرخر می کرد و در انتهای پناهگاه عاشق و معشوقی روی تشکی دراز کشیده بودند و دست و زانوانشان به هم می سود.
آرتور رو اندیشید که برای مادرم این نیز حکم خواب دیدن دارد، چون باورش نمی شود.
پیش از جنگ بین الملل اول مرده بود که تازه هواپیما میتوانست از روی دریای مانش پرواز کند. همچنان که نمی توانست طرز و شدت حمله هوایی آلمانها را بر جزیره بریتانیا در مدت جنگ جهانی دوم تصور کند این نکته نیز به ذهنش خطور نکرده بود که پسر کو چکش با شلوار کوتاه و پیراهن ابریشمین آبی و صورت جدی رنگ پریده خود (آر تور خود را به صورت عکسهای زردی گرفته آلبوم مادرش تجسم می کرد) روزی بزرگ شود و قاتل از آب درآید. همچنان که به پشت خوابیده بود خوابی را که پیش از بیدار شدن می دید به یاد آورد و بدان آویخت. زن اسقف را از صحنه بیرون راند و مشغول مباحثه با مادرش شد.
گفت: «این دیگر زندگی واقعی نیست. چای خوردن روی چمن و سرود شامگاه و بازی کروکت و میهمانی رفتن خانمهای مسن و گپ زدن بدخواهانه در باره دیگران در حالی که باغبان زنبه دستی پر از برگ و شاخه های خشک را به دور می برد، دیگر واقعیت ندارد. مردم راجع به این چیزها چنان می نویسند که گویی باز هم موجود
آرتور در نور خفه و تیره پناهگاه زیرزمینی بیدار شد. کسی دستمال گردن سر خی گرد گوی چراغ بسته بود تا نور آن کم شود. در سر اسرکناره دیوار مردم یکی بالای سر دیگری خوابیده بودند و در خارج حمله هوایی نقصان یافته رو به پایان می رفت. شب آرامی بود: چون حمله ای که در یک میلی صورت می گرفت اصلا حمله به حساب نمی آمد. مرد پیری در آن سوی هشتی خرخر می کرد و در انتهای پناهگاه عاشق و معشوقی روی تشکی دراز کشیده بودند و دست و زانوانشان به هم می سود.
آرتور رو اندیشید که برای مادرم این نیز حکم خواب دیدن دارد، چون باورش نمی شود.
پیش از جنگ بین الملل اول مرده بود که تازه هواپیما میتوانست از روی دریای مانش پرواز کند. همچنان که نمی توانست طرز و شدت حمله هوایی آلمانها را بر جزیره بریتانیا در مدت جنگ جهانی دوم تصور کند این نکته نیز به ذهنش خطور نکرده بود که پسر کو چکش با شلوار کوتاه و پیراهن ابریشمین آبی و صورت جدی رنگ پریده خود (آر تور خود را به صورت عکسهای زردی گرفته آلبوم مادرش تجسم می کرد) روزی بزرگ شود و قاتل از آب درآید. همچنان که به پشت خوابیده بود خوابی را که پیش از بیدار شدن می دید به یاد آورد و بدان آویخت. زن اسقف را از صحنه بیرون راند و مشغول مباحثه با مادرش شد.
گفت: «این دیگر زندگی واقعی نیست. چای خوردن روی چمن و سرود شامگاه و بازی کروکت و میهمانی رفتن خانمهای مسن و گپ زدن بدخواهانه در باره دیگران در حالی که باغبان زنبه دستی پر از برگ و شاخه های خشک را به دور می برد، دیگر واقعیت ندارد. مردم راجع به این چیزها چنان می نویسند که گویی باز هم موجود