1
خوابهایی هست که فقط جزیی از آنها به ضمیر ناهشیار تعلق دارد: این خوابهایی است که ما هنگام بیدار شدن کاملا به یاد داریم بطوری که عمدا به خواب می رویم تا از نو خواب ادامه یابد و این کار ممکن است چند بار تکرار شود و در تمام مدت رؤیا ادامه دارد، چنانکه گویی رشته ای از منطق خوابها را به هم پیوند داده است در حالی که در رؤیا اثری از منطق نیست.
رو کوفته و هراسیده بود. زیر حمله هوایی نیمی از لندن را زیر پا گذارده بود. لندن خالی شده بود و بطور تصادفی صدای انفجار و فعالیتی شنیده می شد. یک دکان چتر فروشی آتش گرفته بود. در کوچه وار دور از میان ابری از شن و ماسه گذشت. مردی با چهره غبار آلود کنار دیوار تکیه کرده می خندید، و نگهبانی به تندی گفت: «دیگر بس است. هیچ خنده ندارد.» هیچ کدام از اینها اهمیتی نداشت . اینها مثل چیز هایی بودند که چیزی راجع به آنها خوانده باشد؛ به زندگی خود او تعلق نداشتند و رو به آنها توجهی نمی کرد. اما باید بستری می یافت، و این بود که در آن سوی رودخانه حرف هیلفه را شنید و به پناهگاه زیر زمینی رفت.
در یک تختخواب دو طبقه، در تخت بالایی دراز کشید و در خواب دید که راه دراز و داغی در پیش دارد که نزدیک تر امپینگتون است با نوک کفشهایش خاک گچ مانند را می نوردد. بعد روی چمن خانه
خوابهایی هست که فقط جزیی از آنها به ضمیر ناهشیار تعلق دارد: این خوابهایی است که ما هنگام بیدار شدن کاملا به یاد داریم بطوری که عمدا به خواب می رویم تا از نو خواب ادامه یابد و این کار ممکن است چند بار تکرار شود و در تمام مدت رؤیا ادامه دارد، چنانکه گویی رشته ای از منطق خوابها را به هم پیوند داده است در حالی که در رؤیا اثری از منطق نیست.
رو کوفته و هراسیده بود. زیر حمله هوایی نیمی از لندن را زیر پا گذارده بود. لندن خالی شده بود و بطور تصادفی صدای انفجار و فعالیتی شنیده می شد. یک دکان چتر فروشی آتش گرفته بود. در کوچه وار دور از میان ابری از شن و ماسه گذشت. مردی با چهره غبار آلود کنار دیوار تکیه کرده می خندید، و نگهبانی به تندی گفت: «دیگر بس است. هیچ خنده ندارد.» هیچ کدام از اینها اهمیتی نداشت . اینها مثل چیز هایی بودند که چیزی راجع به آنها خوانده باشد؛ به زندگی خود او تعلق نداشتند و رو به آنها توجهی نمی کرد. اما باید بستری می یافت، و این بود که در آن سوی رودخانه حرف هیلفه را شنید و به پناهگاه زیر زمینی رفت.
در یک تختخواب دو طبقه، در تخت بالایی دراز کشید و در خواب دید که راه دراز و داغی در پیش دارد که نزدیک تر امپینگتون است با نوک کفشهایش خاک گچ مانند را می نوردد. بعد روی چمن خانه