سعی داشت معنی و منظور این گروه را کشف کند و بیهوده میخواست کار خطرناکی به خانم بلرز نسبت دهد. گفت: «من می نشینم و فکر می کنم . »
ظاهرا این جواب هم با حقیقت وفق می داد هم درست بود. شور و شوق خانم بلرز مثل بازوی گرمی او را احاطه کرد. گفت: « پس شما را فیلسوف گروه اسم می گذاریم. شاعر داریم، نقاد داریم...»
«آقای کاست چه می کند؟»
خانم بلرز گفت: «کاست تاجر عمده است. در وسط شهر لندن کار می کند.
من اسم او را گذاشته ام مرد اسرار آمیز . گاهی احساس می کنم در دلش شک می کند.»
«خانم پانتیل چطور؟»
«خانم پانتیل قوای فوق العاده ای برای نقش کردن دنیای درونی دارد. دنیای درونی را به صورت رنگ و دائره و ترتیبات موزون و گاهی بیضوی می بیند...»
تصور اینکه خانم بلرز یا هر یک از افراد گروه او - کوچکترین رابطه ای با جنایت داشته باشد مسخره بود. اگر هیلفه نگاهش نمی داشت عذری می آورد و از جلسه بیرون می رفت. چون این مردم حالا هیلفه هر چه می خواهد بگوید با او کاری نداشتند.
بطور مبهم پرسید: «هر هفته اینجا جلسه دارید؟»
«همیشه روزهای چهارشنبه جلسه داریم. البته بواسطه حمله های هوایی فرصتمان زیاد نیست.
خانم نیویی اصرار دارد که شوهرش پیش از شروع حمله هوایی به ولوین رفته باشد. شاید به همین علت هم نتیجه کارمان خوب نمی شود. نمی شود مجبور شان کرد بیایند.» لبخندی زد و افزود: «به افراد ناشناس هیچ قولی نمی توانیم بدهیم.»
آرتور رو هنوز نفهمیده بود قضیه از چه قرار است. مثل آن بود که هیلفه به اتفاق کاست از اتاق بیرون رفته اند. خانم بلرز گفت:
ظاهرا این جواب هم با حقیقت وفق می داد هم درست بود. شور و شوق خانم بلرز مثل بازوی گرمی او را احاطه کرد. گفت: « پس شما را فیلسوف گروه اسم می گذاریم. شاعر داریم، نقاد داریم...»
«آقای کاست چه می کند؟»
خانم بلرز گفت: «کاست تاجر عمده است. در وسط شهر لندن کار می کند.
من اسم او را گذاشته ام مرد اسرار آمیز . گاهی احساس می کنم در دلش شک می کند.»
«خانم پانتیل چطور؟»
«خانم پانتیل قوای فوق العاده ای برای نقش کردن دنیای درونی دارد. دنیای درونی را به صورت رنگ و دائره و ترتیبات موزون و گاهی بیضوی می بیند...»
تصور اینکه خانم بلرز یا هر یک از افراد گروه او - کوچکترین رابطه ای با جنایت داشته باشد مسخره بود. اگر هیلفه نگاهش نمی داشت عذری می آورد و از جلسه بیرون می رفت. چون این مردم حالا هیلفه هر چه می خواهد بگوید با او کاری نداشتند.
بطور مبهم پرسید: «هر هفته اینجا جلسه دارید؟»
«همیشه روزهای چهارشنبه جلسه داریم. البته بواسطه حمله های هوایی فرصتمان زیاد نیست.
خانم نیویی اصرار دارد که شوهرش پیش از شروع حمله هوایی به ولوین رفته باشد. شاید به همین علت هم نتیجه کارمان خوب نمی شود. نمی شود مجبور شان کرد بیایند.» لبخندی زد و افزود: «به افراد ناشناس هیچ قولی نمی توانیم بدهیم.»
آرتور رو هنوز نفهمیده بود قضیه از چه قرار است. مثل آن بود که هیلفه به اتفاق کاست از اتاق بیرون رفته اند. خانم بلرز گفت: