نام کتاب: وزارت ترس
پنج، شش نفر در اتاق بودند که یکی از ایشان فورأ توجه رو را به خود جلب کرد؛ مردی بلند قامت و چهار شانه و مو سیاه. رو مبهوت بود که چرا متوجه آن مرد شده است تا عاقبت فهمید عادی بودن وضع او در آن اتاق غیر عادی جلب توجه کرده است. خانم بلرز داشت معرفی می کرد: «آقای کاست. ایشان هم آقای...»
هیلفه به کمک او گفت: «آقای رو» و معرفی بطور رسمی دور میز به عمل آمد. شخص مبهوت می ماند که این آقای کاست در اینجا میان این جمع و مثلا در مصاحبت آقای دکتر فورستر با دهان ضعیف و بزرگواری خود چه می کرد، یا در مصاحبت دوشیزه پانتیل که زن میانه سال مو سیاهی بود با چشمان گرسنه، یا آقای نیویی - فردریک نیویی، آن طور که خانم بلرز به تأکید گفته بود - که کفش صندل پوشیده بود اما جوراب به پا نداشت و کاکل او خاکستری بود. با آقای ماود که جوان نزدیک بینی بود که خودش را به آقای نیویی چسبانده بود و به اصرار نان و کره به خورد او می داد و آقای کولیر که بطور آشکار از طبقه دیگری بود و با مهارت خودش را آن میان جا زده بود. نسبت به او لطف می کردند اما در ضمن ستایش هم می کردند. گویی نسیمی از زندگی وسیعتر بود و این عده علاقه داشتند از طریق او با آن آشنا شوند. قبلا مستخدم هتل و بعد گدای دوره گرد و کوره چی بوده و بعد کتابی تألیف کرده بود - اینها را خانم بلرز در گوش رو می گفت - که اشعار بسیار عالی و روحانی در آن بود. خانم بلرز می گفت : «کلماتی به کار برده که سابقا هیچ کس در شعر بکار نبرده.»
ظاهرا میان کولیر و آقای نیویی نوعی خصومت برقرار بود.
تمامی این صحنه را رو پس از صرف چند فنجان چای کمرنگی چینی که توسط خدمتگار بد خلق به اتاق آورده می شد درک کرد.
خانم بلرز پرسید: «آقای رو، شغل شما چیست؟» تا آن موقع در باره کولیر زیر لفظی صحبت می کرد و اول اسم او آقا نمی گذاشت چون او از طبقه مردم زیر دست بود.
رو گفت: «اوه» و از بالای فنجان چای چشم به خانم بلرز دوخته

صفحه 56 از 279